از جوانمرد قصاب تا بهشت چند کیلومتر است؟!
سوار خط یک متروی تهران که میشوی پس از گذراندن هفت ایستگاه از امام خمینی به ایستگاه جوانمرد قصاب میرسی، چیزی که در وهله اول از نام این ایستگاه در ذهن به تصویر کشیده میشود مردی با سیبلهایی تاب خورده، شکمی که در اثر تجمع چربی روی کمربند افتاده و اخمهایی که با کوبیدن شقه گوسفند بر روی میز، نه حوصله حرف زدن و چونه زدن دارد و نه لبخندی بر لب…
اما چرا جوانمرد قصاب روایت ما اینگونه نبود؟
جوانمردی که با وجود روایت پیغمبر که فرمودند:
وَ أَمَّا الْقَصَّابُ فَإِنَّهُ یَذْبَحُ حَتَّى تَذْهَبَ الرَّحْمَةُ مِنْ قَلْبِه…
“قصاب آنقدر ذبح میکند تا مهر و عطوفت از دلش میرود“، اما دنیایی از کرامت، سخاوت و عطوفت بود.
به گزارش گروه مجله گلف(پایگاه منتظران شهادت): مش عبدالحسین قصه ما سال 1318 در روزهایی که کشور با پدیدهای به نام حجاببرداری دست به گریبان بود در دزفول، شهری با قدمت 5 هزار ساله متولد شد.
شهری که بیشتر از 160 بار هدف حملات موشکی عراق قرار گرفت و با وجود 2600 شهید به نام ” بلد الصواریخ “ معروف شد، اما انسان های شریفی چون عبدالحسین که زن و بچه، مغازه و دامها، خانه و زندگیشان را رها کردند و با وجود موشکباران شدید، همچنان دست از مقاومت برنداشتند و این شهر پس ازپایان جنگ به پاس پایداری مردمانش عنوان ” شهر نمونه “ را از آن خود کرد.
قصابی که در دل شهربانی دست از مبارزه بر نداشت
مغازهاش درست روبهروی شهربانی بود، توانسته بود همه مدل مشتری را برای خود جذب کند، از افسران شهربانی گرفته که خون به دل مردم کرده بودند تا مردم عادی و مستضعف.
همه مشدی عبدالحسینِ قصاب را از چهرهاش میشناختند و همین شهرت یک روز کار دستش داد و او را که در راهپیمایی قبل از انقلاب شرکت کرده بود، در حال شعار دادن، شناسایی و توسط ساواک دستگیرشد.
بعد از چند بار دستگیری و شکنجه های زیاد وقتی نتوانستند آتویی از او بگیرند، او را با بدنی داغون و زخمی و با خیال اینکه دیگر او را خانه نشین کردند رهایش کردند. اما او که از مقلدین و علاقمندان به امام خمینی بود پای اهدافش ایستاد و تا پیروزی انقلاب دست از مبارزه بر نداشت، با این تفاوت که از این به بعد برای اینکه شناسایی نشود تمام راهپیماییها و تظاهرات را با صورتی پوشیده شرکت کرد و حضور فعال داشت.
خوش انصاف جنگ
بعد از انقلاب و با تشکیل بسیج مردمی عضو بسیج شد. عبدالحسین که میدید شهرش در اثر بمباران موشکی صدام دچار بحران اقتصادی شده و مردم دستشان به دهانشان نمیرسد، به یکی از مداحهای محلش سپرده بود” خَیری به من پول داده تا به خانواده نیازمندان گوشت بدهم، شما در بین مردم در حال رفت و آمدی، هر کسی که سراغ داشتی پیش من بفرست تا گوشت بگیرند.”
او در آن شرایط بحران اقتصادی دست خانواده ها را تا زمانی که کمکهای مردمی رسید و فشار اقتصادی کمتر شد گرفت تا مردم شهرش بتوانند دست به زانو بگیرند و بلند شوند..
روزی همان مداح سراغ آدم خیر را گرفت، شخصی که در شرایطی که همه به فکر خانواده خودشان بودند او به فکر بقیه بود، خواست تا او را به عنوان الگو بین مردم معرفی کند. عبدالحسین که اول زیر بار نمیرفت آن آدم خیر خودش هست، وقتی دید قافله را باخته و لو رفته است از او خواست که حداقل تا روزی که زنده است مردانگی کند و چیزی نگوید.
شاید برای همین خدا به مالش برکت داده بود و هیچ همشهری دو طرف ترازوی عبدالحسین را یکسان ندیده بود و همیشه طرف گوشت مشتری سنگینتر بود. او آنقدر هوای مردمان شهرش را داشت که بین دزفولی ها به “خوش انصاف” مشهور شد.
هر وقت از او در مورد وضعیت کسب و کارش سوال میکردند میگفت الحمدالله ما که راضی هستیم، خدا هم از ما راضی باشد.
جوانمرد قصاب
با فقری که دامنگیر مردم شهر شده بود اگر مشتری برای خرید گوشت میآمد و پول کمی داشت وقتی وارد مغازه میشد اجازه نمیداد حرف بزند، گوشت را سریع میکشید و لای کاغذ میگذاشت و سریع میداد دستش، جوری وانمود میکرد که انگار قبلا پولش را حساب کرده.
یکی از همشهریهایش میگفت در اوایل فکر میکردیم با همه یک جور حساب میکند، برای هم که تعریف میکردیم فهمیدیم به هر کسی با توجه به داراییهایش پول میگیرد. اگر پولش کم بود گوشت را دوبرابر میکشید اما پول کمتری میگرفت! یا بعد از اینکه گوشت را میکشید پول را کنار گوشت میگذاشت و دوباره برمیگرداند! گاهی پول را میداد دست مشتری و میگفت بفرمایید باقی پولتان!
انقدردستگیری و جوانمردی از همشهریهایش کرد که او را ” جوانمرد قصاب” صدا کردند.
دفاع بر پیر و جوان واجب است
صبحها به کار در قصابی و دامها مشغول بود و شبها به مسجد میرفت. در حال نگهبانی بود که صدای امام خمینی از رادیو پخش شد؛
” سن دارها هم به جبهه بروند تا جوانها خسته نشوند.”
او که حرف امام خمینی برایش فصل الخطاب محسوب میشد سراسیمه به سمت مسجد دوید و هرچه اطرافیان به او گفتند تو عیالواری و باید خرج 8 تا بچه را دربیاوری زیر بار نرفت و گفت:
“دفاع بر همه واجب است امام که مجرد یا متاهل بودن رو شرط اعزام اعلام نکرده”
فرزندان و زندگی را به خدا سپرد و به جبهه رفت. او عاشق و شیدای امام حسین بود و زیارت عاشورا از دهانش نمیافتاد. شهید کیانی که همیشه حسرت یاری امام حسین را در صحنه کربلا میخورد، در عملیات فتح المبین، در یاری امام زمانش با اصابت 12 گلوله در چهل و سومین بهار عمرش به فیض شهادت نائل آمد و با شهادتش به “حمزه سیدالشهدای دزفول” معروف شد.
در پایان باید یادآور شد که او آنقدر برای دزفولیها دوست داشتنی و عزیز بود که پس از شهادتش الگویی شد برای تمامی قصابهای شهرش. کسبهای که فامیلی خود را به” کیانی” تغییر و به یاد او سر در تمام قصابیهای دزفول نام “قصابی کیانی” را حک کردند.
پیکر مطهر او در قطعه دوم گلزار شهدا و با سنگی که روی آن حک شده؛
دل میزند به دریای فتح المبین و سهمش میشود 12 گلوله.
انتهای پیام/