همه چیز عشق بود و عشق؛ گفتگو با خانم ژولایی

گفتگو با نسرین ژولایی
در گفت و گو توسط مهدیه نظرزاده 0

نقش بی‌بدیل و حماسه آفرین زنان در هشت سال دفاع مقدس، چنان آشکار است که نباید بگذاریم روزگار آن را به هر بهانه‌ای کمرنگ جلوه دهد؛ به همین مناسبت سایت گلف به بازنشر گفتگوی خبرنگار  بسیج  با سرکار خانم نسرین ژولایی، رزمنده دوران دفاع مقدس پرداخته است که شرح آن را در زیر با هم می‌خوانیم:

با سلام، لطفا خودتان را معرفی بفرمایید!

 نسرین ژولایی هستم. فرزند محمد علی که پدرم هم از ذاکرین اهل بیت(ع) بودند.تحصیلاتم لیسانس ادبیات است و دبیر بازنشسته آموزش وپرورش هستم‌. همسر جانباز شیمیایی ۵۵درصد می باشم. اهواز به دنیا آمدم و بزرگ شدم.به دلیل درمان همسرم و رفت و آمدهایمان به بیمارستان از سال ۱۳۹۸ درکرج ساکن شدیم. ۴فرزند، سه پسر به نام های محمدتقی، محمدعلی، محمد مهدی و یک دختر دارم.

چه اتفاقی شما را به سمت جبهه کشاند و آیا در عملیاتی شرکت داشته‌اید؟

16ساله بودم که به واسطه ی یک رویای زیبا که حضرت زهرا(س) به من رهنمود داده و فرمودند من کنارت هستم، راهت انتهایش رستگاریست برو… قبل از انقلاب سال چهارم نظری بودم که زمزمه هایی در مدرسه ی ابوذر غفاری واقع در خوزستان سربندر به گوشم رسید وبا تعدادی از دانش آموزان هماهنگی و در مسجد جامع فعالیت هایم را شروع کردم، ابتدا روسری به سر کردم و اولین باری که عکس امام خمینی(ره) را دیدم به من آرامشی وصف نشدنی داد و چشمانش با من حرف میزد تصمیم گرفتم راهش را ادامه بدهم.
لذا زمانیکه عراق به ایران تعرض کرد وحضرت امام فرمان جهاد دادند، لبیک گفتم و به اتفاق برادرم مسعود که در کمیته انقلاب اسلامی بودیم کلاسهای عقیدتی، اموزش نظامی، امدادگری را گذراندم، در کلاسهای استاد امین نژاد مبلغ ومدرس بودم که ایشان گفتند چه کسی حاضر است به جبهه برود؟ که من تنها کسی بودم که دستم را بلند کردم و رضایت خود را اعلام کردم.
البته ناگفته نماند از سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلی در مسجد جامع سربندر کنار سید علی حسینی امام جمعه، در پشت جبهه مشغول تدارکات و جمع آوری وسایل مایحتاج جبهه فعالیت گسترده ای داشتم و سال۱۳۶۰ به جبهه اعزام و در بیمارستان صحرایی نیروی دریای به صورت امدادگر افتخاری مشغول شدم وبه مدت یک سال خدمات رسانی داشتم‌. از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱.

از اقداماتتان در جبهه بیشتر بگویید!

-در بیمارستان به امور زخمی ها رسیدگی میکردم.
هر وقت عملیات میشد دیگر نه خواب داشتیم نه وقت خوردن غذا، سر پا با دستهای خونی لقمه ای در دهانمان می گذاشتیم که ضعف نکنیم. با تمام وجود و توان وعدم امکانات به امورات مجروحین رسیدگی میکردیم.

 

حتما خاطرات تلخ و شیرینی از آن روزها دارید، برایمان تعریف می‌کنید؟

خاطره بد نداشتم اما اندوهگین داشتم. همه چیز عشق بود وعشق.
فقط یک روز وقتی بین زخمی هایی که می آوردند اسیر عراقی را آوردند که نیاز به خون داشت وخونریزی شدیدی کرده بود، قبول نکرد خون ایرانی بگیرد و فوت کرد.
در بیمارستان ،هر روز شاهد قطع عضو عزیزی یا شهادت بودیم. خاطره دیگری که بسیار اندوهگینم کرد، جوانی آذری زبان بود که تمام احشا شکمش بیرون آمده بود، قفسه ی سینه اش ترکش خورده و عمل شده بود، مدام تقاضای آب داشت وطبق دستورالعملهای پزشکی بعد از عمل تا ساعاتی ،به بیمار نباید آب داده می شد، صدای آب آب گفتن هایش در حالیکه مشغول کار و امداد رسانی در سالن بودم من را به سویش جلب کرد. رفتم وبا گاز استریل لبانش را خیس کردم، او به من گفت عکس دخترم توی کشو میز است. وقتی عکس را که دختری ۴ساله با لبخندی نمکین بر لب به دستش دادم عکس را بوسید روی سینه اش گذاشت و گفت نامش آلدوز است به او قول داده ام که زود برمی‌گردم. آیا من به زودی خوب میشوم.برم پیش آلدوز؟ گفتم چرا که نه، تو رزمنده ی قوی ای هستی… در حالیکه شرایط خوبی نداشت جهت خدمت رسانی وتیمار بیماران دیگر مشغول بودم ساعت و زمان از دستم خارج شده بود، لحظه ای به فکر پدر آلدوز افتادم سراسیمه به اتاقش رفتم تخت خالی بود! از پرستار پرسیدم کجا بردنش؟ خانم انصاری گفت طاقت نیاورد به شهادت رسید. آنجا روی زمین نشستم وبا تمام وجود گریستم گریه های که تمامی نداشت وهق هق میکردم…

 

آیا جایی اتفاق افتاد که با دشمن مواجهه مستقیم داشته باشید؟

 بله با نیروهای دشمن در بیمارستان برخورد داشتم. زخمی های خودمان را می آوردند،
زخمی های عراق که شامل مصری و کسانی که به انگلیسی حرف می‌زدند وعرب نبودند را هم می آوردند. من زخمشان را بخیه میکردم و آنان با چشم بد به من نگاه می کردند و مرا که مقنعه ی بلند به سر داشتم مورد تمسخر قرار میداند.بسیار وقیح بودند…

اگر بار دیگر دشمن قصد تجاوز به ایران را داشته باشد شما باز هم برای دفاع می روید؟
 بله از زمانی که چادر خانم حضرت زهرا(س) را سر کردم واز زمانی که خداوند نور الهی را در قلبم دمید و از سال ۱۳۶۰ بنا بر فرموده ی حضرت امام به جبهه اعزام شدم تاکنون در این مسیر گام برداشته ام و در جبهه سلامت هم به عنوان واکسیناتور شرکت داشتم، راوی جنگ، نویسنده کتاب ارزشی آلدوز، خادمیار افتخاری امام رضا(ع) ومسئول امور شهدا مسجد امام علی(ع) مهرشهر هستم و در راه خدا و هل بیت(ع) به صورت مستمر گام برداشتم ان شاء الله عَلَم را به دست امام زمان(عج) برسانیم. اطیعوالله واطیعوالرسول واولی الامر منکم.

 

آیا زنان آن روز به زنان امروز شباهتی دارند؟

 زنان امروز ما بسیار خوب و محترم هستند، فقط باید طبق فرموده مقام معظم رهبری بصیرت افزایی وروشنگری کرد. بسیاری از جوانان ما مفهوم جنگ را فقط کُشت و کُشتار می دانند. جنگ زیبا نیست! به کشور ما تعرض شد و ما می بایستی از حریم وناموس شخصی خود دفاع می کردیم. روزیکه عراق خرمشهر را به تصرف خود درآورد بدن عریان و بی جان دختری خرمشهری را به تیرک بلندی بستند در آنطرف کارون مقابل چشم دلاور مردان، تک آوران نیروی زمینی با دادن سه شهید بدن را پایین آوردند.انسانها طبیعتا پاک و مطهر هستند، سرشتی پاک دارند.اولین نقش پذیری کودک مادرش می باشد که نقش بسزایی در تعلیم و تربیت کودک دارد.(التعدیب فی الصغر کالنقش فی الحجر.)
همان مادران بودند که چنین جوانانی در دامنشان پرورده شده که عاشقانه وبا اخلاص در مسیر عشق گام نهادند و به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند. پس می بایست روشنگری کرد، بصیرت افزایی کرد،احکام دین مبین اسلام را با زیباترین شکل انتشار داد. امر به معروف را که شرایط خاص دارد با زیباترین شکل ممکن انجام داد. غرب در صدد برانداختن نظام اسلامی است یک مسلمان باید زیرک باشد، نگذاریم انقلاب که حاصل خون هزاران هزار شهید است از دست برود. زنان چه قبل از انقلاب چه در زمان انقلاب وچه در زمان جنگ و هم اکنون حماسه ها آفریدند.
آنان با حفظ حجاب در تمام عرصه های اقتصادی، فرهنگی،اجتماعی و در منزل نقش آفرینی کردند و می کنند. در جبهه‌ها ی حق علیه باطل مسئولیت تدارکات، بالا بردن روحیه ی رزمندگان، امدادرسانی در پشت جبهه وبیمارستانها با زنان بود. وجلوه ی دیگر ایثاراین زنان،با داشتن تعلق خاطر ودلبستگی ها، تشویق همسرانشان برای حضور در میدان جنگ بود.
امام خمینی(ره) میفرمایند:” خدا میداند در طول تاریخ مثل این مادرها نداشتیم.”

 

با توجه به حضور داوطلبانه شما در جبهه چه عامل یا عواملی سبب شد پا به عرصه نویسندگی بگذارید؟

 سال۱۴۰۰تصمیم به نوشتن خاطراتم نمودم. خاطرات دفاع مقدس، می بایست فرهنگ دفاع مقدس پر رنگ تر شود. از تجارب جانبازان که دُرَّند درونِ صدف و سرشار از تجارب هستند استفاده شود. به خانه ی شهدا و جانبازان سر بزنیم، از طریقه ی زندگی ونوع زندگی آنها الهام بگیریم آنان را به عنوان الگوی خود قرار بدهیم. کتاب الدوز، داستان های کوتاه از زندگی خودم است. حکایت دختر ۱۷ساله ی خوزستانی است که به دلیل غیرت دینی اش و به اذن خدا و فرمان مقتدایش امام خمینی (ره) لبیک گفته و با تآسی از اهل بیت (ع) حجاب خانم حضرت زهرا (س) را به سر کرده و بی باکانه در عرصه‌ی نبرد جنگ حق علیه باطل شرکت کرده و جهت محقق شدن این امر مهم، با مخالفت های خانواده در اعزام به جبهه مواجه می‌شود که دست به اعتصاب غذا می زند و این اقدام منجر به بستری شدنش در بیمارستان می شود.
اما در نهایت، رضایت خانواده را جلب کرده و برای امدادگری به جبهه می رود. از تعلقات خاطرش میگذرد و با عشق، به خدمتگزاری رزمندگان می پردازد.
این کتاب حاصل چند داستان از حضور این دختر فداکار و ایثارگر در جبهه ها است و حقایقی که در سرزمین‌ تفتیده‌ی خوزستان روی داده است.
دختری کم سن که با صحنه های بی رحم جنگ و دیدن تصاویر تلخ، قطع عضو، جسم بی سر، سینه ی شکافته رو به رو می شود؛ از خداوند می‌خواهد که در این راه صبوری به او عنایت فرماید تا در راه رسالت عظیمش کم نیاورد و به این امر خطیر بپردازد. اتفاقاتی که در بیمارستان صحرای خرمشهر به‌ وقوع پیوست، سر منشآ نگارش این مجموعه شد.

 

 توصیه شما به نسل جدید که تصویر ذهنی کمرنگی از جنگ تحمیلی و خاطرات مرتبط با آن دوران دارند چیست؟

توصیه من این است که در دانشگاهها،مدارس و آموزشگاهها برای دیدار با خانواده شهدا برنامه هایی انجام شود. همسر شهید با زبان خودش از رفتار وایثارگریهای شهیدش بیان کند. خود جانباز از تجارب وجنگ وایثار وعشق برای جوانان بگوید.
کتابهای دفاع مقدس خصوصا فرماندهان در مدارس زمان آموزش دفاعی باز گو شود.
در هفته زمان محدودی را به آموزش نظامی،دفاعی،کمکهای اولیه،تخصیص دهند. هم اکنون جهان غرب نوک پیکان را به سوی جوانان برومند مملکت ما گذاشته،کسانی که سرمایه های آینده ی مملکت هستند با دوستی ،الفت،مودت،تشویق جوانان را به این وادی سوق دهیم.

 

 کمی راجع به همسرتون صحبت کنید، چطور با یک جانباز شیمیایی زندگی می‌کنید؟

 همسرم… همسرم دنیایی از عاطفه وعشق وایثار ومحبت است. پدری دلسوز است. چقدر مسأله حلال وحرام برایش حائز اهمیت است. در دستگاه های دولتی هیچگاه برای خود و خانواده اش چیزی نمی‌خواست. شبانه به درب منازل جانبازان مستمند می رود و به آنها یاری میرساند. سرکشی به خانواده شهدا  برنامه روتین ماست. بسیار با نظم است ،حدیثهای زیادی را حفظ است، در جبهه به او آقای حدیث میگفتند. در امورات منزل  مستمرا همیاری دارد. قبل از ازدواجم زخمی شده بود ولی چنان مخلص بود که چیزی بروز نداد. در عملیات کربلای ۴در حالیکه ۳فرزند پسر داشتم به جبهه رفت من تازه زایمان کرده بودم ۱۴روز بود در شهر اهواز استان خوزستان .سرمای شدیدی بود ما بخاری علاءالدین داشتیم نفتی بود.نفت کوپنی بود. بخاری برقی هم نبود ،پدرم مرحوم محمد علی آمد منزلم که تنها نباشم وعبدالخالق گفت باید بروم کشور به من نیاز دارد. من هم با وجود عشقی که به او داشتم گفتم برو و بدرقه اش کردم .بچه ها را بدستم سپرد رفت .من ماندم وسه بچه ی قد ونیم قد در منزل خارج از شهر عدم امکانات رفاهی وفراق. چشمانم بارانی شد. دعایش میکردم.  بعد از مدتی آمد ولی شیمیایی شده بود.

 

اگر صحبتی برایمان دارید بفرمایید:

-انقلاب اسلامی ما حاصل خون هزاران هزار شهید می باشد، کسانیکه جان شیرینشان را در این راه دادند گاها اشخاصی که خانواده شان را هم فدا کردند. ما وظیفه داریم با تمام وجود از این نهال نو پا نگهداری کنیم. در زندگیتان صبر و بردباری وقناعت پیشه کنید که الله یحب الصابرین. ان شاء الله پرچم اسلام در سراسر دنیا به اهتزاز دربیاید.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *