گفت‌وگو با «مريم کاظم‌زاده»، اولین خبرنگار زن جنگ تحمیلی

در گفت و گو توسط غزل حاصلخیز 0

در این گفت‌وگو قصد داریم مصاحبه‌ای کوتاه با اولین خبرنگار زنِ جنگ ایران و عراق «مريم کاظم‌زاده» داشته باشیم. این گفت‌وگو شامل بخش‌های متعددی از جمله ماجرای ازدواج ایشان تا دیدار با شهید چمران در جبهه‌هاست.

خانم کاظم‌زاده، چه اتفاقی افتاد که برای ثبت و ضبط به جبهه رفتید؟

حرفه‌ام ايجاب مي‌کرد که از نزديک شاهد روي دادن حوادث باشم. و به عنوان شاهد به آن مناطق رفتم.

اين شاهد بودن اتفاقات، به روحیه‌ی ماجراجويي شما برمی‌گشت؟ يا به خاطر اعتقادات خاص شما به برخی مسائل بود؟

ببينيد همه‌ي اين موارد مي توانست باشد و حتا انگيزه‌هايي در من وجود داشت که خيلي بيش از اين‌ها بود. در هر صورت در آن شرايط سني مي‌توانست يکي از دلايل حضورم، ماجراجويي هم باشد. قطعاً انتخاب حرفه‌ام بر اساس روحيه‌ي شخصي خودم بوده که آن‌هم مي تواند دليل ديگري باشد ولي ما در همان دوران و سال‌هاي اول انقلاب، آموختيم که زندگي‌مان بايد بر اساس اعتقادات‌مان باشد بنابراين هيچ‌کدام از اين‌ها دور از هم نبوده و نيست. يعني ماجراجويي در کنار اعتقاداتم بود و البته خودم هم علاقه‌مند بودم که بروم و اين‌ حضور را وظيفه‌ي خودم مي‌دانستم.

چه عنصری سبب مي‌شد که حضورتان را یک وظيفه تلقی کنید؟

خب اين را بايد از آن‌هايي بپرسيد که در اين مسير قرار نگرفتند در آن ايام. من فکر مي‌کنم آن موقع شرايط جامعه اين را براي اکثريت به وجود آورده بود، درست مثل رايحه‌اي که در فضا پخش مي‌شود که عده‌اي اين رايحه را خيلي خوب استشمام مي‌کنند ولي عده‌ي ديگري اصلاً حضور اين رايحه در فضا را نمي‌فهمند. در آن ايام هم به نوعي همين طور بود. يعني برخي بيش‌تر احساس وظيفه مي کردند و در نتيجه حضور داشتند آن‌هم در همه‌ي عرصه‌ها و عده‌اي هم هيچ حضوري نداشتند. اگر چه اکثريت مردم حضور داشتند و چنان‌چه حضور فيزيکي هم که نداشتند، حضور معنوي را داشتند.

پس از حضور شما در منطقه‌ی جنگی، رویت صحنه‌های ناملایم و خطرناک، باعث عقب‌نشینی شما از هدفتان نمي‌شد؟

نه! درست برعکس بود. چون جنگ ما جنگ حق بود و با اعتقاد مي‌جنگيديم. حتی اگر قبل از حضورم نسبت به نيروهاي خودي کمي ترديد داشتم ولي وقتي به عينه خودم برخي حوادث و رفتارها را در مناطق مي‌ديدم اين ترديد تبديل به يقين مي‌شد. يعني نه تنها در من تزلزلي ايجاد نمي‌شد بلکه آن افکاري که داشتم تبديل به يقين مي‌شد که اين جنگ، حقيقتاً حقانيتش با ماست. بايد اين‌را هم بگويم که اگر چه نمي‌توانم منکر اين بشوم که جنگ، صحنه‌‌هاي سخت و دردناکي دارد اما اين تنها يکي از ابعاد جنگ محسوب مي‌شود. ما در جنگ به ادراکي مي‌رسيديم که حتا ممکن بود از يک حادثه‌ي خشن هم به لطايف عجيبي برسيم و اتفاقاً صحنه‌هاي لطيفي را درک مي‌کرديم.

به خاطر دارید اولين موقعیتی که عکاسی کردید، کجا بود و چه بود؟

دقيقاً يادم نمي‌آيد. چون کارهاي خبري من از کردستان سال 58 شروع شد.

خانم کاظم‌زاده در صحنه‌های خود جنگ هم حاضر بودید؟

ببنيد جنگ اين‌طوري نيست که بگوييم عمدتاً در خط مقدم مي‌بايست حضور داشت، حقيقتش در منطقه غرب همه‌ي مکان‌ها به نوعي نبرد بود. به هر حال در يک منطقه‌ي جنگي، همه جا صحنه‌ي نبرد محسوب مي‌شود. دقيق‌تر بخواهم بگويم اين‌که؛ اصولاً در مناطق 60 درصد خطر، حضور داشتيم که حالا با خط مقدم کمي فاصله داشت.

پیش می‌آمد که بترسید؟

ترس حالتي است که معتقدم ما خودمان در خودمان ايجاد مي کنيم و اين بر اثر نا آگاهي ماست که ترس به وجود مي‌آيد. البته اين‌طور نبود که بگويم؛ من هيچ‌وقت نترسيدم. مثلاً در خاطرم هست که وقتي در ميدان مين قرار گرفته بودم، خيلي ترسيدم، فکر مي‌کردم هر لحظه ممکن است بروم هوا اما گاهي اوقات هم حتا وقتي خمپاره هم در کنارم منفجر مي‌شد اصلاً احساس ترس و حتا خطر هم نمي‌کردم. تازه به جايي رسيده بودم که مثلاً وقتي يک روز آرام بود برايم سوال هم مي‌شد که مثلاً چي شد که امروز خمپاره‌اي نيامد. به نوعي اين طرز زندگي برايم عادي شده بود.

همراهی و همکاری نیروهای رزمنده با شما چطور بود؟ خوب یا بد؟

بسيار خوب بود. شايد براي اين‌که آن موقع به جنسيت توجه‌اي نمي‌شد بلکه مهم مسئوليت و حرفه‌ بود. تا سال 62 که حضور داشتم هرگز عدم هم‌کاري را نديدم به خصوص شهيد چمران که خيلي خوب بودند. شايد درک صحيح دکتر چمران و امثال ايشان بود که به ما قوت قلبي مي‌داد و راهِ کاري را براي ما باز مي‌کرد. متأسفانه تنها تنگ نظري‌هاي عده‌اي که جنسيت ما را مي‌ديدند نه کار ما را، عرصه را براي ما سخت مي‌کرد.

حین حضور در کردستان با شهيد همت و يا متوسليان را هم دیده بودید؟

ما قبل از حضور حاج همت و حاج احمد متوسليان در مناطق بوديم. حضور من در کردستان مربوط به سال 58 است يعني؛ هنگامي که درگيري‌هاي منطقه‌اي در کردستان اتفاق افتاده بود و هنوز جنگ ايران و عراق شروع نشده بود. من آن موقع با دکتر چمران و شهيد وصالي هم‌راه بودم.

با همسرتان شهید وصالی چطور آشنا شدید و ازدواج کردید؟

از همان کردستان بود. ايشان فرمانده سپاه منطقه‌ کردستان بودند و اواسطه‌ي ارتباط و آشنايي ما، دکتر چمران بودند.

چگونه؟

من اشتياق ديدن مناطق کردستان را داشتم و شهيد وصالي مي خواستند به هم‌راه گروه سپاه و کردهاي رزمنده عازم آن‌جا شوند که حدوداً 60، 70 نفر بودند که يک بازديد منطقه‌اي داشتند از مرز مريوان، من به پيشنهاد دکتر چمران با اين گروه هم‌راه شدم و آشنايي اوليه‌ام اين‌طور ايجاد شد.

پس از بازگشت و آمدن به تهران، باز هم در حیطه‌ي جنگ تحمیلی به خبرنگاري ادامه داديد؟

بله! بعد از اين‌که آمدم رفتم مجله زن روز، دو تا چهار صفحه در هفته داشت با عنوان «آفتاب جنگ» که مربوط به همين حوزه بود. بعدش هم گزارشات بود و بعدتر منتقل شدم روزنامه کيهان در سرويس گزارش و اجتماعي بودم.

امکان دارد روزی دلتان برای حال و هوای جنگ تنگ شود؟

 

بسيار، بسيار، بسيار، بسيار! نمي‌دانم براي شما چه‌طور اين وسعت دل‌تنگي را بيان کنم.

با مشاهده‌ی صحنه‌‌هاي دفاع مقدس دلتنگ مي‌شويد يا اين‌ که دائما خاطرات آن ايام را در سر داريد؟

يک قسمتش که ان‌شاء‌الله هميشه در ذهنم بماند، هر لحظه با من است اما وقتي نامردمي‌ها، نامردي‌هاي روزگار را مي‌بينم اين حس خيلي بيش‌تر در من ايجاد شده و فريادِ افسوسم را در من بالا مي‌برد که؛ چه ايامي بود و چه ايامي شد!

و در نهایت اين ‌که؛ با تمام اين دل‌تنگي‌ها، حالا چه کار می‌کنید؟ جایی مشغول هستید؟

امروز مشغول نوشتن خاطراتم از آن ايام هستم.

انتهای پیام/

 

گفت‌وگو به نقل از وب سایت مشرق نیوز:

https://www.mashreghnews.ir/news/3299/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%88%D9%84%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%8A-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *