گفتگو با رزمنده دلیر دوران دفاع مقدس،اسماعیل جهانشاهی

گفتگو با رزمنده دلیر دوران دفاع مقدس،اسماعیل جهانشاهی
در گفت و گو توسط مهدیه نظرزاده 0

گلف به نقل از پایگاه اطلاع رسانی ارتش؛ اسماعیل جهانشاهی  یکی از دلاوران دوران دفاع مقدس، در سال‌های 62 و63 است که با لباس پدافندی ارتش در جبهه‌های عملیاتی حضوری پررنگ داشت. او با شجاعت و جنگاوری بی‌مثالش، موفق به انهدام یک هواپیمای سوخو 27 از نیروی هوایی رژیم بعثی عراق شد. از آن دوران یادگاری‌های شیرین و فراموش‌نشدنی در خاطر ایشان باقی مانده است که با هم می‌خوانیم:

 

-جناب آقای جهانشاهی، مشتاقیم از زبان خودتان بشنویم که چگونه و در چه شرایطی به خدمت سربازی اعزام شدید و چه شد که در جبهه‌های جنگ حضور پیدا کردید؟

-در 18/7/1362 وارد خدمت مقدس سربازی شدم. آموزشی را در پادگان قصر فیروزه گذراندم و بعد از 3 ماه آموزشی ما را برای کلاس توپ به قم و در مکانی به نام علی آباد اعزام کردند .آن جا یک سری توپ چیده بودند و هواپیماهای C130 و فرندشیپ و می آمد رد می شدند و با خودشان ماکت می بردند .پایگاه یکم و دوم و سوم شکاری نمایندگانش هر کس که آنجا بود شروع می کردند به تیراندازی، بنده درآنجا افتخار این را داشتم که در سطح کل پایگاه های کشور  مقام اول را بدست بیاورم. همین قضیه باعث شد که ما را به جنوب (خوزستان – پایگاه چهارم شکاری ) بفرستند .اولین بارم بود که آنجا می رفتم .فکر می کنم 21،22 سال داشتم  بعد از آنکه در آنجا ما را تقسیم کردند؛ افسری به نام مرتضی آذربرزین ما را به آتش بار 4 برد و حسابی از ما کار کشید و  البته من از این قضیه خوشحالم .چون هم تجربیات خوبی کسب کردم و هم برای مملکتم مفید واقع شدم . ایشان مدت زیادی در جبهه بودند و تجربیات بسیار خوبی در این زمینه ها داشتند .و ما توانستیم از ایشان  مسائل زیادی یاد بگیریم،و رسماً وارد آتش بار 4 ، گردان 25 شدیم .از آن روز به بعد هرجا که حساس بود  و نیاز به ما بود؛ما را اعزام می کردند .البته خودشان هم تشریف می آوردند؛ مناطقی مثل دورود (ایستگاه قطار ،سایت دز ، پایگاه پنجم ، خرمشهر ، عملیات خیبر ، جزیره مجنون ، هفت تپه ،پست پمپ بنزین اهواز ، راه آهن دزفول و جفیر . تمام توپ هایی که مستقر بودند چه در خارج از منطقه و چه خارج شهر .و هرچه می گذشت من وسعت پدافند را بیشتر و بهتر درک می کردم پیش از آن فکر می کردم که پدافند تنها به یک پایگاه و توپ هایی که روی باند چیده شدند خلاصه شده اما بعد ها دیدم که اشتباه می کردم.

 

-آقای جهانشاهی، میشه لطفاً از تجربه‌تون در مورد کار با سیستم‌های پدافندی بگید؟

-بعد از آنکه ما در آتشبار چهار و گردان بیست و پنج مستقر شدیم؛ زمانی گذشت و حجم آتشِ بمباران ها سنگین شد و آرام آرام با اوضاع آشنا شدیم، بعضی از هواپیماهای دشمن خارج از دید رادارهای ما  وارد منطقه می شدند. در نقطه ای توپی را مسئولین مستقر کردند و گفتند شما از الان می توانید اینجا کار خود را آغاز کنید؛ با یک بیسیم موتورولا .که این افسر(آذربرزین) هر روز می آمد و هر روز با هم فعالیتهای همه جانبه مختلفی داشتیم( با هم به دفتر فرماندار می رفتیم .فرماندار ما را به راه آهن می فرستاد .از یک جا کمک می گرفت اتاق درست می کرد. یک روز می فرستاد برای ما گچ می آوردند و … .کولر گازی می آورد و با بیمارستان شهید کلانتری هماهنگ کرد به ما غذا می دادند)خیلی فعالیت کرد تا توپ عملیاتی شود .بچه ها مستقر شدند و خوشحال از اینکه تنها موضعی بودیم که دو کولر داشتیم(چون در آن منطقه هوا به شدت گرم بود و کمبود کولر در همه جا احساس می شد) یکی گازی یکی آبی و این برای ما بسیار مهم بود .ایشان سرمایه گذاری و تدبیری که کرد برای رادار گریزی هواپیماهای ارتفاع پایین بود که وقتی به منطقه می رسیدن می رفتن در ارتفاع بالا که از آنجا همه آن منطقه را زیر آتش می توانستند بگیرند و این  شامل بیمارستان و پایگاه دو کوهه و … بود.

-آقای جهانشاهی، از تاثیر سروان آذر برزین بر شما گفتید. می‌شه بیشتر توضیح بدید که چه ویژگی‌ها یا عملکردهایی از ایشون به عنوان یک افسر پدافندی براتون برجسته بود و چه تاثیری روی دیدگاه شما نسبت به این حرفه گذاشت؟

-ایشان کارهایی کردند که همین نگرش به خودشان  برگشت. یک روز من پای توپ نشسته بودم و برای بازدیدآمده بود .هر روز ایشان صبح می آمدند دفتر آمار و گزارش و شیفت را می نوشتند و امضاء می کردند و می دادند عملیات و بعد از آن به اتفاق از موضع  می زدیم بیرون ؛ این پایگاه و آن پایگاه این توپ و آن توپ … و روزی 500 ، 600 کیلومتر را در آن هوای گرم سرکشی  می کردیم (دیشب داشتم عکس ها را با همسرم می دیدم همسرم می گفت چون 21 سالت بود می توانستی گرمای 62 درجه را تحمل کنی ولی الان نمی توانی .من هم با خودم گفتم ما دو سال خدمت کردیم و تمام شد ببین این بنده های خدا چه می کشند) .اگر بخوام بگویم در هر کشوری بخصوص در ایران  بنا به فرمایشات  مقام معظم رهبری پدافند خط مقدم همه چیز است؛ بیش از 30 ، 40 سال است که جنگ ،جنگ هوایی و موشک شده ما ها یا شما که الان هستید در خط مقدم دفاع از آسمان کشور قرار داریم .

 

-آقای جهانشاهی، اگر بخواهید یک خاطره یا اتفاق رو از دوران خدمتتون در مناطق عملیاتی انتخاب کنید که همیشه در ذهنتون زنده مونده، اون کدوم خاطره‌ست؟

-بزرگترین اتفاق، اتفاقی بود که پیرو حرف های قبلی، یک روز من روی توپ نشسته بودم جناب آذربرزین برای بازدید وارد موضع شدند (موضع ها گرد و سیمانی بودند) ایشان نشسته بودند روبرو  و من هم پشت توپ بودم .سمت انتظار روبرویم بود، داشتیم صحبت می کردیم که من گفتم یک کلاغ چقدر می تواند بدون بال زدن به پرواز ادامه دهد؟ از این لحظه تا لحظه حادثه شاید به  3 ثانیه  طول نکشید که آقای آذر برزین  برگشت به  پشت سر و تا نگاه کرد گفت :جهان بزن ! بزن ! بزن ! … آقا وضعیت سفیده!بزن. پرید پشت صندلی و من هواپیمای اول را که سمت راست بود توی دوربین دیدم و هواپیمایی را که  نزدیک تر بود زدم. تیری که شلیک کرده بودم خورده به چرخ هواپیمایی که ظاهراً سوخو27 بود  و آن دیگری میراژ بود که این دو فروند هواپیما با هم حمله کرده بودند  . این دو بغل به بغل هم می آمدند و از روبرو در ارتفاع بسیار پایین ( در حد ارتفاع درختان تبریزی ) در حال حال نزدیک شدن بودندتا اینکه کاملا جلو آمدند و چون وضعیت سفید بود و F5 های خودمان هم  در آنجا برای شناسایی می پریدند و ما دستور آتش نداشتیم و خیلی چیزهای دیگر که در بحث ما نمی گنجد . اما با تشخیص و دستور  جناب آذربرزین من شلیک کردم. اولین هواپیما را با توپ 23 میلیمتری زدم ،بالش قیچی شد و شروع به چرخیدن کرد .یکی راکت ول کرد و چون هول شده بود و تصادفی شلیک می کرد و با دقت شلیک نکرده بود؛ موشکش به نزدیکی سایت رادار خورده بود ولی بعد از اصابت تیر ما برگشت به سمت عراق باید بگویم که اگر آن روز جناب آذربرزین روبروی من ننشسته بود و تدبیر نمی کرد من نمی توانستم هواپیما را بزنم.یا شاید  هم می زدم اما به چه شکل ؟! اینطور که باید با  عملیات تماس می گرفتمو استعلام می کردم  تا آنها می خواستند جواب بددهند ومن پاسخ از عملیات بگیرم هواپیماها هم از بالای سر من رد می شدند و قطعا دیگر در خط آتش من قرار نداشتند .

همین که ما شلیک کردیم عملیات با ما تماس گرفت و گفت کی ابزار کرد ؟گفتم من به دستور فلانی و با صلاح دید آقای اذربرزین شلیک کردم. در همین حین ایشان گوشی را از من گرفتند و ریز جزییات اتفاق را به عملیات گفتند.

ابتدا روی آموزش هایی که دیده بودیم به هر چیز پرنده ای مشکوک می شدم . حتی شب ها یادم هست وقتی یک شیء نورانی حرکت می کرد اعلام می کردیم که آن زمان می گفتند ماهواره هندوستان است .اما در این اتفاق به علت تجربه ای که افسر آذربرزین داشت توانست براحتی تمامی مسایل را در کسری از ثانیه تشخیص دهد و دستور آتش را صادر کند .

-آقای جهانشاهی، وقتی به اون خاطره‌ی خاص از دوران خدمتتون فکر می‌کنید، چه احساسی بهتون دست می‌ده؟

-الان هم با توجه به آن اتفاق، وقتی که  بعضی جا ها سخنان یا مصاحبه هایی  از ایشان می شنوم و می بینم  با خودم می گویم من بعد از اتمام دوران خدمتم در سال  64 رفتم اما ایشان ماندند و  واقعا درود می فرستم حالا شاید بگید فقط اسم ایشون را آوردم اما درود می فرستم به تمام بچه های پدافند. خیلی خدمت کردند الان هم خدمت می کنند همین الان هم ما آسایش و آرامشی را که داریم از شما داریم .عملکرد این افسر باعث شده بود که ما ایمان کامل به آنچه که انجام می دهیم داشته باشیم.

-تاثیر آن اتفاق که شما موفق به زدن آن هواپیماها شدید بعد از آن مقطع در آن موضع چه بود؟

-بعد زدن هواپیما دیگر از آن مسیر هیچ هواپیمایی وارد نشد و اون مسیر بسته شد .

 

-آقای جهانشاهی، با توجه به صحبت‌هایی که در مورد ایمان داشتیم، می‌خواستم بدونم حضور و نقش روحانیت در کنار شما و سایر رزمنده‌ها در اون دوران چطور بود؟ آیا مبانی عقیدتی تاثیری در روحیه‌ی شما و نحوه‌ی مواجهه با شرایط سخت جنگ داشت؟ اگر خاطره‌ای در این زمینه دارید، ممنون میشم با ما به اشتراک بگذارید.

-ما ماموریت رفته بودیم جفیر .منطقه ای بود پر از مار و عقرب و بی آب و علف .یک روز رفتیم برای گرفتن جیره آنجا دیدم یک روحانی بدون هیچگونه تکلفی در حال بار زدن هست.ما پرس و جو کردیم که جریان چیست ؟ گفتند ایشان داوطلب هستند و یکی از معاونین شهید بهشتی بوده اند .اسم ایشان هم حاج آقا ملک زاده بود .

ایشان با وجود اینکه چهل و خرده ای سال سن داشتند ولی حضور فعالی در جبهه داشتند . خودشان را جدای از رزمنده ها نمی دانستند و محل اقامت ایشان هم در پایین آپارتمان های دو کوهه در چادر سربازان بود و در عملیات ها همیشه با بچه ها خوش اخلاق و شوخ بودند .ایشان با هر سنی مانند خودشان بود و با جوانان  بسیار صمیمی و شوخ طبع بودند.

روحانی دیگری نیز به نام حاج آقا طباطبایی بود که همسن  ما بودند اما عمامه مشکی بودند وم ایششان هم در کنار رزمنده ها حضور فعال و تاثیر گذاری داشتند

.اگر اشتباه نکنم  روحانی که اسمشان حاج آقا ملک زاده بود شهید شدند اما  از حاج آقا طباطبایی بی خبرم.

درباره بخش بعدی سؤالتون:

واقعیت این هست که من و تعدادی از دوستان زیاد رغبتی به بعضی از مراسمات جمعی و مذهبی که دائما تکرار می شد نداشتیم حاج آقا ملک زاده گفتند یکدفعه بخاطر من قبل از عملیات برید تویی مراسم توسل و سینه زنی شرکت کنید. . وقتی ما رفتیم و برگشتیم ایشان گفتند: می خواهید حال شما را توصیف کنم ؟ گفتیم:بله و ایشان تفسیر کردند که  ببینید  همه ما با هم یکصدا سینه می زنیم و دعا می کنیم و کمترین تاثیر آن  حس غرور و افتخار و قدرت مندی هست که به همه دست می دهد.

-جناب جهانشاهی در پایان ضمن تشکر از شما اگر صحبت دیگری دارید بفرمایید؟

-من به نوبه خودم از شما و از همه همکاران شما کمال تشکر را دارم.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *