داستان آقابزرگ من، ماشاءالله خان که در صدر مجلس مینشست و همه از او حساب میبردند. آقا بزرگ به پدر من گفت که باید اسم نوهام را هم اسم خودم ماشاءالله بگذارد. اما نوهاش دختر شد و… اما فرزند دومشان که من بودم پسر شد، نعمت الله. نعمت الله که تک پسر خانواده بود عشق جبهه در کلهاش میافتد، اما پدرش اجازه رفتن نمیدهد.