با بیحالی به سینه و شکمم نگاه کردم، همه تنم پانسمان شده بود. همان موقع بود که داشتم برای اولین بار دایی میشدم. از شدت درد در فرودگاه بیهوش شدم. چشم باز کردم که صدای جیغ زنها میآمد.