همت ساواکی بود.

دانلود

مهدی باکری به ساعتش نگاه می‌کرد، دلش برای حمید شور می‌زد. نگران بود به تور نیروهای مرزی نیافتاده باشد. تا اینکه حمید رسید و داستان سفرش را برای برادر توضیح داد. گفت یکی در قطار چشم هایش را ریز کرده بود و به من نگاه می‌کرد فکرکنم ساواکی بود.