در رمان حاضر دکتر رشیدی، استاد دانشکده ادبیات است و تنها فرزندش در بحبوحة جنگ، خدمت سربازیاش را در جبهه میگذراند. رشیدی سالهاست که حکایت عارف بزرگ «ابوالحسن سری سقطی» را در کلاسهای مختلف درس میدهد. این حکایت در رسالة قشیریه و تذکره الاولیای عطار روایت شده است؛ بدینترتیب که ابوالحسن که خود خردهفروشی در بغداد بود با خود میگفت: سی سال است تا استغفار همی کنم از یک شکر که کردم. گفتتند: چگونه بود؟ گفت آتش اندر بازار بغداد افتاده بود، کسی مرا خبر آورد که ابوالحسن، دکان تو نسوخت. گفتم: الحمدالله و سی سال است تا پشیمانی همی خورم که چرا خویشتن را از مسلمانان بهتر خواندم. دکتر رشیدی در حین تدریس این حکایت خبردار میشود که باید زودتر به خانه برود. او به هنگام بازگشت از دانشکده و با نزدیک شدن به مسجد محل، چهلچراغ شهیدی را میبیند و تصور میکند که پسرش به شهادت رسیده است. اما وقتی جلوتر میرود و عکس پسر همسایه را میبیند خدا را شکر میکند؛ یعنی همان کاری که آن عارف بزرگ انجام داد و این واقعه باعث تحولاتی در منش وی میشود.
پری رو
موضوع: | داستانهای فارسی -- قرن ۱۴ |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | حسین مرتضو ی کیاسری |
ناشر: | نشر تکا |
سال نشر: | 1387 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/2053490 |