کتاب فقط غلام حسین باش با مقدمه ای ساده به سادگی روایت کننده آن جانباز حسین رفیعی آغاز می شود تا مخاطب را از محتوای این کتاب با خبر کند.
حمید حسام نویسنده کتاب در باره نحوه نگارش این کتاب چنین آورده است:
“روش کار من در خاطرات شفاهی ، مصاحبه دقیق و جزء به جزء براساس توالی زمانی و تمرکز بر روایت ذهنی راوی در کنار مشاهدات عینی راوی است.
جمشید طالبی مصاحبه گر و حسین رفیعی راوی هر دو جانبازاند و هردو از ناحیه پا حلاوت زخم را نوش جان کردند.
راوی و مصاحبه گر یکی از سوژه های خاطرات را که سی سال پیش در مریوان به شهادت رسیده بود برگزیدند و هردو راهی روستای میر ملکی از توابع شهرستان مهر در استان فارس شدند و بعد از چند روز با خاطراتی از شهید علی هاها بازگشتند.علی هاها فرمانده محور جبهه دزلی مریوان در سال 60 تاثیر شگرفی روی حسین رفیعی راوی داشت. یادداشت های باقی مانده از علی هاها از روح بزرگ او حکایت می کرد.
یادداشت های علی هاها قلم را به جنبش در آورد و پای قطع شده راوی راه را نشان داد راهی که از علی هاها شروع شد و به علی چیت سازیان ختم می شد راه کربلا.”
فصل حسین غلام به معرفی دوران کودکی و نوجوانی حسین رفیعی می پردازد،در این جستار خاطراتی از دوران کودکی و شیطنت های دوران نوجوانی حسین مطرح می شود.
در این بخش از کتاب خاطره ای از رفتن حسین به کمیته بیان می شود:
” روزی یکی از دوستانم به نام رضا زنگنه سراغم آمد و گفت: برایت یک کار پیدا کردم که سر حالت می کند . پرسیدم آقا رضا این کاری که می فرمایید، حقوق ماهیانه اش چقدر است؟ گفت حقوق دارداما بیشتر ثواب و خدمت به انقلاب و مردم است. کار در کمیته های انقلاب اسلامی عشق می خواهد هستی یا نه؟
گفتم من حسین غلام، با سابقه زندان و گذشته سیاه به درد کمیته نمی خورم.”
در آن دوران خبر رسید استان همجوار ما کردستان شلوغ و ناامن شده بود..من هم داوطلب شدم. سپاه همدان اولین سپاه در سطح کشور بود که بعد از تشکیل ستاد مرکزی در تهران با حکم مستقیم امام(ره) یک زن انقلابی به نام خانم دباغ فرماندهی آن را برعهده داشت.
وقتی وارد سپاه شدیم لذتی معنوی در رگ و ریشه ام دوید”.
در ادامه این فصل تصاویری از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی و ازدواج حسین رفیعی ، شهید علی هاها و شهید چیت سازیان آمده است.
در فصل دیگری از این کتاب عنوان “غلام حسین” آورده شده به حضور جانباز رفیعی در جنگ تحمیلی می پردازد.
در این بخش به معرفی آغاز آشناییش با شهید علی چیت سازیان می پردازد:
..نمی دانستم او همان کسی است که خداوند سر راهم گذاشته تا راه امام حسین(ع) را نشانم بدهد وقتی اسمم را پرسیدگفتم حسین غلامم همه بچه های شهر خاصه منطقه حصار خوان به اسم حسین غلام می شناسندم..لبخندی زد که تا عمق جانم نشست و گفت: فقط غلام حسین باش”
در ادامه کتاب آمده است: علی هاهاهمه کاره جبهه کوه تخت بود علی در همه چیز احساس پدری نسبت به بقیه داشت.. وقتی می گفتند علی آقا دارد می آیدانگار جان به تن خسه مان می رسید.
یک روز پنهانی وضو می گرفتم تا کسی خالکوبی دست هایم را نبیند او ناخواسته چشمش به خالکوبی روی دستم افتاد گفت: حسین آقا من خیلی آدم ها را می شناختم که بدنشان خالکوبی داشت اما خدا انها را انتخاب کرد و شهید شند.
در ادامه کتاب خاطرات دوران دفاع مقدس جانباز رفیعی در عملیات های مختلف و هم رزم بودنش با شهید چیت سازیان بیان می شود.
در بخش پایانی کتاب تصاویر جالبی از دوران دفاع مقدس شهیدچیت سازیان در عملیات والفجر2، شهید مصیب جدی، شهید تابش و نظری، شهید طاهری، شهید رنجه نوجوانی که تازه وارد اطلاعات عملیات شد وآخرین عکس دسته جمعی با شهید چیت سازیان ارائه شده است.