کتاب یکسطل آب برای جهنم خاطرات دوران کودکی، انقلاب و دوران دفاع مقدس راوی در این کتاب به تصویر کشیده شده است.
هادی رمضانی از سال 1361 به عنوان بسیجی و پاسدار همواره در واحد اطلاعات و عملیات لشکرهای 25 کربلا و قدس گیلان حضور داشته است.
در قسمتی از خاطرات وی می خوانیم: ناگهان آرپی چی زن عراقی ها را دیدم که درست بین صف بچه ها شلیک کرد ستون بچه هایی که از تپه پائین می آمدند نصف شد. فریاد بچه ها توی دشت پیچید و اوضاع بدجوری به هم ریخت.
صدای هواپیماهای جنگی را که شنیدیم زیر لب گفتم: یا امیر المومنین (ع) و به بالا نگاه کردم. با هواپیما بمب خوشه ای می ریختند در حالی که ما جزء کلاشینکف، آرپی چی و نارنجک چیز دیگری نداشتیم با سلاح انفرادی نمی شد جلوی آنها را گرفت. انگار که با یک سطل آب بخواهیم جهنم را خاموش کنیم.