علی رگبار
علی که در روزهای پیروزی انقلاب جوانی 20 ساله شده بود، با تشکیل سپاه جز اولین نفراتی بود که به عضویت سپاه درآمد و دورههای آموزش نظامی را طی پانزده روز در سعدآباد تهران و زیر نظر سعید گلاببخش معروف به “محسن چریک” گذراند.
او به قدری در فنون رزمی مهارت پیدا کرد که بعد از گذشتن زمان کوتاهی توانست در پادگان سیدالشهدا به عنوان مربی مشغول به کار شود.

شهید علی تجلایی که خودش زیر نظر مربی سختگیری آموزش های لازم را دیده بود به قدری جدی و سختگیر بود که به علی رگبار معروف شد. او میگفت:
“من در عمر خود پانزده روز آموزش دیدهام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشتهام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون میخواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.”
طراح آموزشهای نو
زمانهایی که برای شناسایی به منطقه میرفت تمامی شرایط و منطقه را به درستی آنالیز میکرد و با توجه به موقعیت، آموزشهای جدید را طراحی میکرد و میگفت: ” قصد دارم طی پانزده روز آموزش، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشد، بلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند.”

یاری مجاهدین مسلمان افغان
در کردستان در حال مبارزه با نیروهای ضد انقلاب بود که به او ماموریت داده شد به افغانستان برود. با توجه به اینکه مرزهای آنجا توسط ارتش سرخ شوروی تحت کنترل بود باید برای وارد شدن به مرز از شناسنامه افغانی استفاده میکرد. او توانست در مدت چهار ماهی که در آنجا حضور داشت به سیصد نفر از مجاهدین افغانستانی که دارای سطح علمی بالایی بودند آموزش دهد. در پاکستان برنامهای منظم را در جهت تاسیس مرکز آموزش فرماندهی برای مجاهدین افغان، حفاظت از نماینده امام خمینی در افغانستان و حمل پول برای مجاهدین تهیه کند.
او توانست با حضور در منطقه پدافندی مجاهدین و سخنرانی برای نیروهای ارتش راهپیماییهایی را علیه آمریکا در نقاط مختلف افغانستان طراحی کند.
بهشت را برای خود بخریم
چند شبی بود که عراق دهلاویه را زیر آتش گرفته بود. شاید او تنها کسی بود که میخواست در مقابل دشمن کوتاه نیاید. عقب نشینی آن ها به معنی سقوط سوسنگرد بود. از کل نیروها تنها 150 نفر مانده بودند. تجلایی به نیروهایش گفت:
“هرکس میخواهد سوسنگرد را ترک کند، همچون شب عاشورا میتواند از تاریکی استفاده کند و از طریق رودخانه و جاده خاکی ، به اهواز برود.”
در حالی که مهمات و آرپی جی رزمندگان تموم شده بود عراق با چهارتیپ زرهی و پیاده وارد شهر شدند. تجلایی سوار بر تویوتایی بدون لاستیک به وسط چهارراه رفت و حدود یک ساعت به تنهایی با نیروهای عراقی جنگید و پس از برداشتن مهمات با بدنی غرق در خون به سمت رزمندگان برگشت. با تلفنی که به آیت الله مدنی زد از کم کاری فرمانده کل قوا (بنی صدر) و شرایط بحرانی سوسنگرد گفت زیرا بنیصدر اجازه ورود به ارتش را نمیداد. آیت الله مدنی خود را سریعا به امام خمینی رساند و امام فرمان داد ” سوسنگرد هرچه سریعتر باید آزاد شود”.
در 26 آبان 1359 نیروهای سپاه و ارتش به عراق هجوم بردند و شهر از نیروهای بعثی پاکسازی شد و سوسنگرد آزاد شد.
ازدواج
علی تجلایی در سال 1360 در سن 22 سالگی با خانم نسیبه عبدالعلی زاده ازدواج کرد، و دارای دو دختر به نامهای مریم و حنانه شد. اما هیچکدام از اینها مانع او از رسیدنش به اهدافش نشد.

آخرین صحبتهای شهید تجلایی با همسرش
قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچهها و همسر خوبی برای شما نبودهام . حالا پیش خدا میروم … . مطمئنم که دیگر برنمیگردم. همیشه میگفت: « خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم : چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و میدانم که وقتی به مزار شهیدان میآیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجیاند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.
فارغ از تعلقات دنیا
29 بهمن 1363 عازم جبهه شد. قبل از عملیات بدر به یکی از دوستانش گفته بود دیگه میخوام به عنوان یه بسیجی ساده تو جنگ شرکت کنم. او با گروهان 3 گردان امام حسین با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری راهی هورالعظیم شد. او که بعد از عملیات والفجر 2 مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیا را به عهده گرفته بود، با رها کردن پست و مقام با گردان امام حسین به فرماندهی اصغر قصاب از لشکر عاشورا راهی شد و پس از چند روز مبارزه در نهایت 25 اسفند 1363 با اصابت تیری به قلبش به آرزوی دیرینه خود رسید و پیکرش گمنام ماند.