آزادی خرمشهر به روایت فرماندهان ایرانی و عراقی

در گزارش توسط مهدیه نظرزاده 0

گلف(پایگاه منتظران شهادت):” سال 1982 و تو چه می‌دانی که سال 82 چیست؟” این توصیف صدام حسین است از آن سال به روایت یکی از فرماندهانش، وفیق السامرائی، اشاره صدام به 24 مه 1982، یا همان سوم خرداد 1361 است که منجر به پاک شدن خرمشهر از وجود دشمن و بازگشت به خاک ایران شد.

خرمشهر از آبان 59 در اسارت دشمن بود و نهایتا پس از 19 ماه در جریان عملیات «الی بیت المقدس» یا به اصطلاح معروف، عملیات بیت المقدس آزاد شد. آزاد سازی خرمشهر، طی چند مرحله عملیات بود که از دهم اردیبهشت 1361 آغاز شد. یعنی پس از عملیات‌های موفق طریق القدس، ثامن الائمه و فتح المبین. اما در این بین روایات آزادسازی از این سو و آن سوی خاکریز، می‌تواند سکانس‌های شب و روز آزادسازی خرمشهر را بهتر تصویر کند.

از خیرش گذشتیم!

ژنرال‌های ایرانی و عراقی، سال‌ها پس از پایان جنگ، روایات دسته اولی از آن روزها را برای ثبت در تاریخ نوشته‌اند. از طرف ایران شاید بهترین روایت از سمت شهید سپهبد صیاد شیرازی باشد. او به همراه محسن رضایی فرماندهی مشترک عملیات بیت المقدس را در قرارگاه کربلا برعهده داشت. صیاد شیرازی در خاطراتش از دو مرحله تلاش برای آزاد سازی خرمشهر گفته است:

« ما در دو مرحله برای آزادسازی خرمشهر تلاش کردیم، یک مرحله‌اش  موقع عبور از خرمشهر بود که آمدیم حمله کنیم، دیدیم تلفات سنگینی خواهیم داد، وضعیت را بررسی کردیم و عکس هوایی گرفتیم، دیدیم دشمن، هرگونه مانعی که ممکن است بکار گرفته و ما اگر بخواهیم رزمندگان را از شمال خرمشهر وارد کنیم، تلفات سنگینی خواهیم داد. ازخیرش گذشتیم و از کنار خرمشهر عبور کردیم.»

23 روز از عملیات بیت المقدس می‌گذشت، در این 23 روز، 5000 کیلومتر مربع از دست دشمن آزاد شده بود. ولی مأموریت مهم این عملیات آزادسازی خرمشهر بود. به گفته صیاد، آن‌ها تحت فشار زیادی بودند، هم از سوی افکار عمومی که مدام پیگیر آزادسازی خرمشهر بودند، هم از سوی آتش‌بار دشمن. صیاد  می‌گوید به همراه رضایی روی طرحی کار کردند و نهایتا قرار شد این طرح، به عنوان دستور به فرماندهان ابلاغ شود.

صیاد شیرازی، این طرح را در میان اما و اگرهایی که مطرح بود، به فرماندهان ابلاغ کرد و بنا به اجرای آن شد.

حاج احمد، دشمن را مستأصل کرد…

لحظات آغاز مرحله آخر عملیات به روایت صیاد، میزان تنش و خوف و رجای حاکم را بیان می‌کند:

«عملیات انجام شد، همان اوایل جناح راست که در اختیار حاج احمد متوسلیان بود با یک تیپ از ارتش، توان دشمن را بریدند و جلو رفتند و دادشان درآمد که چرا جناح چپ نمی‌آید، از دو طرف دارند ما را می‌زنند. چه بگویم که چه گذشت برما. ساعت ده شب، عملیات شرو ع شده بود حالا چهار و نیم صبح بود. هرکار کردیم دو محور را بگیریم، نشد. همینطور در تلاش بودیم داشتیم به صبح می‌رسیدیم. به صبح هم که می‌رسیدیم اوضاع ما بهم می‌ریخت و دیگر هیچ‌کار نمی‌توانستیم بکنیم، حالا نیروهای صاحبخانه پشت دروازه‌های  شهر رسیده بودند و دشمن هم داخل شهر بود.»

شش دانگ حواسمان به قلب دفاعی خرمشهر بود

سرهنگ کامل جابر از فرماندهان ستادی لشکر سوم عراق درباره آن ساعات پر التهاب در کتاب خاطراتش با عنوان ” آخرین شب در خرمشهر” نوشته:

« ساعت هشت بامداد 3 مه 1982، نیروهای ایرانی از دو محور اصلی در خاکریز میانی پیش‌روی کردند. آن‌ها از اول صبح،  مهمات و تجهیزاتشان را به منطقه منتقل کرده بودند. به گردان‌هایی که آسیب دیده بودند؛ از جمله گردان ما، دستور داده شد که به واحدهای مستقر در خرمشهر بپیوندیم. تمام واحدها در آماده باش بودند، نه فقط بخاطر محاصره ایرانی‌ها که به دلیل از دست دادن قسمت راست خاکریز میانی، این قسمت، قلب دفاعی خرمشهر محسوب می‌شد. فرمانده خرمشهر، نیروهایی را که گردان‌هایشان نابود شده بود، بین دیگر گردان‌ها تقسیم کرد. من هم به تیپ 113 به فرماندهی احمد زیدان پیوستم. ساعت 8:30 دقیقه، ایرانی‌ها مواضع خود را در خاکریز میانی و پل نظامی تقویت کردند. هواپیماهای ما در تلاش بودند، مواضع آن‌هارا بمباران کنند اما کاری از پیش نبردند، چرا که مجبور بودند از فاصله دور شلیک کنند. برای همین تعدادی از موشک‌ها به پشت منطقه خاکریز میانی اصابت کرد. روی پل هم ایرانی‌ها ضدهوایی کار گذاشته بودند.»

انتخاب با خودتان یا مرگ یا باز هم مرگ!

وفیق السامرائی از ژنرال‌های ارشد ارتش عراق در کتاب خاطراتش با نام ” ویرانی دروازه شرقی” نوشته:

«ساعت 10 ، 23 یا 24 مه 1982 دوم یا سوم خرداد 1361، در فضای باز حوالی سد الدامه مستقر شدم. این سد با آغاز حمله ایرانی‌ها، اساسی‌ترین سد دفاعی خرمشهر بود. شاهد تیراندازی‌های متقابل بودند. هنوز چیزی از شب نگذشته بود که تیراندازی‌ها قطع شد. یقین کردم که مقاومت مدافعان در هم شکسته است و نیروهای ایرانی دیواره‌های سد را در هم شکسته‌اند و تا رسیدن به اروند رود به پیشروی خود ادامه می‌دهند. خرمشهر و اطراف آن و نیروهای مدافع، به محاصره افتادند. صدها نفر از افسران و سربازان، مجبور شدند خود را به درون اروند رود بیاندازند. عرض این رودخانه بیش از 600 متر بود.  سربازان برای نجات از اسارت و رسیدن به کرانه دیگر خود را به رودخانه انداختند. تعداد زیادی از آن‌ها در مرکز رودخانه غرق شدند. هنگامی‌که این خبر به صدام رسید، به لشکر 7 پیاده به فرماندهی سرلشگر ستاد، میسر ابراهیم الجبوری که در آن هنگام، سرتیپ ستاد بود، دستور داد محاصره شهر را در هم بشکند و نیروها را مستقر کند وگرنه او و اعضای ستاد لشکر همگی اعدام خواهند شد. با توجه به موازنه قوای موجود و وضعیت نیروها، این خواسته‌ها غیر ممکن بود. »

صدام فرماندهان خود را اعدام کرد

آویزان اردن و مصر شدند…

سرهنگ کامل جابر در بخشی دیگر از کتاب خاطراتش از آخرین ساعات دوم خرداد 1361 نوشته، ساعاتی که اوضاع برای عراقی‌ها بغرنج شده بود و دست به دامان افسران اردنی و ژنرال بازنشسته مصری شده بودند.

«روز 23 مه 1982 رأس ساعت 4 بعدازظهر ، نیروی کمکی شامل نیروی زرهی و تانک به منطقه رسید. ساعت 4:30 یک هلیکوپنر، مدیر اطلاعات نظامی و تعدادی از افسران رده بالا را به محور خرمشهر آورد. سعدالدین شاذلی، افسر بازنشسته مصری و چند تن افسر رده بالای اردنی هم در میان آن‌ها بودند. آن‌ها با فرماندهان مستقر در خرمشهر جلسه گذاشتند و سپس آمادگی خود را برای دفاع از شهر به هر قیمتی اعلام کردند. سرلشکر شاذلی وقتی تجهیزات دفاعی عراق را دید، با تعجب گفت : “امکان ندارد هیچ نیروی بتواند واحدهای دفاعی شما را با این عظمت نابود کند”. عصر آن روز مرا به عنوان فرمانده نیرو تعیین کردند. سرهنگ احمد زیدان دستورهای لازم را به من ابلاغ کرد.»آآآ

اوضاع ساعت به ساعت برای عراقی‌ها پیچیده‌تر می‌شد. آن‌ها تقریبا امید خود را برای ادامه اشغال خرمشهر، از دست داده بودند. نبردها به سمت آپارتمان‌های شمال خرمشهر درکشیده شده بود. محلی استراتژیک، برای نبردی تعیین کننده. نبرد در آپارتمان‌ها به شدت ادامه داشت. سرهنگ احمد زیدان فرمانده نیروهای مستقر در خرمشهر، از کامل جابر می‌خواهد با نیروهایش به سمت آپارتمان‌ها بروند. جابر به زیدان می‌گوید: “وقتی یک لشکر آن‌جا هست من چگونه با یک گروهان به آنجا بروم؟”

سربازان و فرماندهان لخت و عور صدام!

کامل جابر در بخشی دیگر از خاطرات خود از اوج گرفتن درگیری‌های آپارتمانی روایت می‌کند؛ اوضاعی آشفته و انفعال عراقی‌ها که نشان دهنده وضعیت ارتش عراق بود.

« رأس ساعت 9شب نیروهای ایرانی، حمله وسیعی را علیه آپارتمان‌های مسکونی در شمال خرمشهر انجام دادند، طوریکه که نیروهای ما مجبور به عقب نشینی به داخل خرمشهر شدند، آن‌ها تمام مجتمع را به تصرف خود در آوردند. منظره عقب نشینی بسیار تکان دهنده بود. سربازان ما با پای برهنه و لباس‌های گلی و بدون کلاه، تا جایی که سرهنگ خمیس، به صورت آن‌ها تف انداخت و بسیار آشفته بود. »

به اسارت گرفتن سربازان عراقی در جریان آزادی خرمشهر

بخشی از روایت جابر نشان می‌دهد که نتیجه قول افسران دیکتاتور عراق برای فدا کردن جان در راه صدام چگونه به فراموشی سپرده شد.

«فرمانده از ما خواست حتی اگر جوی خون در شهر جاری شود، خرمشهر را از دست ندهیم. عده‌ای از افسران به فرماندهی گفته بودند که جان خود را فدای صدام خواهند کرد. و فرماندهی  هم این حرف را باور کرده بود. »

حرف‌های احساسی عبدالجواد…

در این هنگام، صدام حسین، عدنان خیرالله وزیر دفاع را به منطقه فرستاد. هنگام فروپاشی محور دفاعی مجتمع آپارتمانی، عدنان خیرالله سوار هلیکوپتر شد تا اوضاع را از بالا زیر نظر داشته باشد.

کامل جابر از قول خلبان هلیکوپتر عدنان خیرالله می‌گوید:

«عدنان خیلی ناراحت به هشام صباح الفخری و عبدالجواد ذنون گفت: ” امشب خرمشهر از دست می‌رود.” عبدالجواد گفت:” من اینطور فکر نمی‌کنم چون نیروهای ذخیره قادرند تا چندماه دیگر، بجنگند. ” عدنان گفت:” شما با وجود این وضع هنوز هم از روی احساسات حرف می‌زنید. ” »

پیش‌بینی عدنان خیرالله وزیر دفاع صدام درست بود. البته با چند ساعت تأخیر، خرمشهر از دست عراقی‌ها بیرون آمد ولی نه شامگاه دوم خرداد، بلکه ظهر سوم خرداد رسما پایان سیطره دشمن بر خرمشهر اعلام شد و صاحبخانه، مهاجمان را از خانه بیرون کرد.

رشیدجان، به گوشی؟!…

شهید صیاد شیرازی درباره آخرین ساعات عملیات آزادسازی خرمشهر نوشته:

« ساعت 7 صبح بود که شهید خرازی پشت بی‌سیم با هیجان با ما تماس گرفت و گفت: ” ما توانستیم حدود 700 نیرو جمعآ ‌آوری کنیم. و اجازه می‌خواست که از طرف پل، خاکریزی به طرف عراقی‌ها بزند. در ستاد جنگ، وقتی پیشنهاد را مطرح کردم هیچ‌کسی نظر مثبتی نداشت. آمدم تماس بگیرم با شهید خرازی و بگویم این کار را نکند. دیدم که او زودتر تماس گرفته و پرسیده که سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم بگویم که نمی‌شود. گفت که دارد وقت می‌گذرد و ما همانجا تصمیم گرفتیم. من هم گفتم جلو برود. نیم ساعت بیش‌تر طول نکشید که سروصدای بی‌سیم بلند شد. گفتم حتما گیر افتاده‌اند. دیدم شهید خرازی می‌گفت که هرچه جلوی خود را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که عراقی‌ها دست خود را بالا گرفته‌اند. چکار باید بکنیم؟ من فهمیدم منظور او چیست. چون نیروهای عراقی زیاد بودند و نیروهای او کم و نمی‌توانست نیروهای عراقی را  کنترل کند. نمی‌شد به اسیران عراقی بگوییم شما فعلا در سنگر بروید که ما نیرو جمع‌آوری کنیم و بعدا شما را ببریم و بازداشت کنیم. در نهایت خداوند این را به ذهن ما رساند که همه رزمندگان یک خط شوند و یک قسمت آن‌ها به طرف رودخانه و قسمت دیگر آن‌ها به طرف جاده خرمشهر تقسیم بندی شوند و  با دست به سربازان عراقی علامت دهیم که توی جاده بروند.»

حماسه آزادی خرمشهر به روایت فرماندهان

دیگر خرمشهر آزاد شده بود، غلامعلی رشید پای بی‌سیم بود. حسین خرازی و احمد کاظمی آن‌طرف خط. آن‌ها داشتند خبر تسلیم عراقی‌ها  در خرمشهر را مخابره می‌کردند ولی این سوی بی‌سیم صدایشان مفهوم نبود یا شاید هم باور نمی‌کردند. اما سرانجام خبر مخابره شد با این جمله از شهید احمد کاظمی: ” رشید جان، خداوند خرمشهر را آزادش کرد، آزادش کرد.”

 

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *