محسن نورانی؛ پسری بازیگوش در کودکی
مادرش دوران کودکی او را اینگونه نقل میکند:
” پنج دختر و دو پسر دارم که محسن پسر ارشد و چهارمین فرزند ما است. دوران بارداری او به قدری اذیت شدم که تصمیم به سقط بچه گرفتم اما خدا لطف کرد و از این تصمیم منصرف شدم. وقتی به دنیا آمد مجلس روضه گرفتیم و آقا سیدی را دعوت کردیم تا اسمش را انتخاب کند. زمانی که به دنیا آمد به قدری از نظر توان جسمی ضعیف بود که مجبور بودیم او را دکتر ببریم. برایش سرم وصل میکردیم تا کمی جان بگیرد. ”

شهید محسن نورانی در کودکی
محسن در روزهای پایانی آذر سال 1342 در خانوادهای پرجمعیت و بیبهره از مال دنیا، اما پر از عطر حضور خدا و تقوا، در محله خزانه قلعه مرغی به دنیا آمد. پدرش مردی زحمتکش بود که برای تامین مخارج خانواده مستخدمی میکرد.
مثل تمام کودکان، 6 سالگی به مهدکودک رفت و دوران دبستان را در مدرسه ” یغمای جندقی” گذراند. آنقدر بازیگوش بود که دائم از مهد فرار میکرد. او در سال 1355 پس از گذراندن دوران راهنمایی، در جهت کمک به معیشت خانواده وارد بازار کار شد.
با اینکه در کودکی پسری شیطان بود اما در ده سالگی با رفت و آمد به مسجد و ثبتنام در کلاس قران ، به نماز علاقه نشان داد و مکبر مسجد محلشان شد. برای گذراندن دوران دبیرستان وارد “هنرستان تهران” شد و رشته برق را برگزید.
سال سوم دبیرستان بود که زمزمههای انقلاب شروع شد. او تمام وقت خود را به شرکت در تظاهرات، پخش اعلامیههای امام خمینی و نوشتن شعار بر روی دیوار میگذراند. شبانه روز و بدون خستگی زمان خود را وقف انقلاب و امام کرد.
پاسداری که مردانه در مریوان ایستاد
15 ساله بود که انقلاب پیروز شد، اما او باز هم از پای ننشست و کارش شد خدمت به خلق خدا. دشمن که قصد نداشت بگذارد این مردم و انقلاب روی آرامش به خود ببینند، در کردستان شروع به تحریک ضد انقلاب کرد. با شروع ناامنیها در غرب کشور قید درس و مدرسه را زد و ترک تحصیل کرد.
پس از گذراندن دورههای آموزش نظامی بسیج در پادگان امام حسین اصرار داشت که به مرز کردستان برود و در مقابل نگرانیهای مادر مبنی بر نرفتنش میگفت: ” مادر بني صدر لعنت شده گفته جنگ مي خواهد شروع شود.” در نهایت با جلب رضایت خانواده با همراهی تعدادی از دوستش راهی مریوان شد.

طول دوران ماموریتش 3 ماه بود، اما او آدمی نبود که بنا به نیاز و احساس وظیفه آنجا را رها کند و برای مبارزه علیه گروهکها از پای بنشیند، با عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آنجا ماندگار شد و با همکاری دوست شهیدش ” علیرضا ناهیدی” با راه انداختن واحد خمپاره و ادوات سپاه ناحیه مریوان مردانه به مقابله با ضد انقلاب و گروهکها پرداخت.
هر بار که با مادر صحبت میکرد و ایشان ابراز دلتنگی و نگرانی میکردند، او جواب میداد:
“مادرجان اگر برگردم، ضدانقلاب سنگرها را میگیرد و مردم را میکُشد. باید گروه و گردانی جایگزین بیایند تا خط را تحویل دهیم.”
3 سال در آنجا ماند، از آنجایی که سنش کم بود کمتر کسی به او شک میکرد. لباس کردی میپوشید و دور سرش دستار چهارخانه بزرگ میبست و تا نزدیکیهای صبح در خانههای عراقی نامه میانداخت.
تشکیل یگان ادوات ذوالفقار در تیپ ۲۷ محمد رسول الله
پس از مدتی به تهران برگشت، مردد بود بین درس خواندن یا برگشتن به جبهه. از آنجایی که از کودکی مانوس با قران بود، تفالی زد و با استناد به آیه قران جنگ و جهاد را برگزید. دوباره راهی سرزمین عشق شد و با کمک بسیجیان و دیگر سپاهیان تیپ ذوالفقار از لشگر 27 محمد رسول الله را تشکیل داد.
سال 1360 با همراهی حاج احمد متوسلیان از مریوان به سمت جبهههای جنوب رفت و در تاسیس تیپ محمد رسول الله نقش بسزایی ایفا کرد. همزمان با عملیات فتح المبین با کمک دوست و همرزم شهیدش” علیرضا ناهیدی” با غنائم و تجهیزاتی که به غنیمت گرفته بودند، یگان ادوات ذوالفقار در تیپ 27 محمد رسول الله را تشکیل دادند و توانستند نیروهای پیاده در عملیات بیتالمقدس را به بهترین نحو حمایت کنند.
خرداد سال 1361 بود که عراق به منظور منحرف کردن ذهن رزمندگان، تعرض بیسابقهای را به شهروندان لبنان آغاز کرد. به همین منظور شهید محسن نورانی به همراه تعدادی از لشگر 27 محمد رسول الله برای یاری رساندن به آنها به لبنان اعزام شدند و پس از مدتی، با توجه به فرمان امام مبنی بر گشتن رزمندگان، از سوریه به ایران برگشتند و به سمت جبهههای جنوب راهی شدند.
شهید محسن نورانی؛ جوانترین فرمانده تیپ ذوالفقار
بهمن همان سال بود که محسن، دوست و همراه صمیمیش شهید علیرضا ناهیدی را در عملیات والفجر مقدماتی از دست داد و پس از او فرماندهی تیپ 4 مکانیزه ذوالفقار لشکر ۲۷ را بر عهده گرفت. با وجود سن کمی که نسبت به سایر فرماندهان جنگ داشت، با نشان دادن توانمندیهایش در بیشتر عملیاتها شرکت کرد و هدایت نیروها را در محورهای مختلف به عهده گرفت.

اوایل سال 1362 بود که به مرخصی آمد و از تصمیم خود برای ازدواج صحبت کرد و از مادر خواست که برایش همسر مناسبی انتخاب کند. مادر که آرزوی دیرینهاش دیدن پسر ارشدش در لباس دامادی بود، در مراسم شهید علیرضا ناهیدی، خواهر شهید را دیده بود و او مناسب همسری محسن دیده بود. در زمان کوتاهی مراسم خواستگاری و ازدواجشان برگزار شد، پس از دو روز با همسرش به اسلامآباد غرب برگشتن و با حداقل وسایل، زندگی مشترک خود را آغاز کردند.
عجب نورانی شدهای!
از وقتی که فرماندهی را به او واگذار کردند، تصمیم بر این شد که فرماندهان برای اینکه در خطر نباشند، کمتر خط مقدم بروند، پذیرش این موضوع برای فردی با روحیات محسن بسیار سخت بود.
همسرش تعریف میکند: یک هفته بود که به جبهه رفته بود و من در اسلامآباد تنها بودم. وقتی آمد، دیدم غمگین است. با او حرف زدم، اشک در چشمانش حلقه زد. گفتم چه شده؟ گفت وقتی علیرضا زنده بود او مانع رفتنم به خط مقدم میشد حالا هم نمیگذارند به خط بروم. دلم میخواست یک رزمنده معمولی بودم و راحت میتوانستم به خط بروم.”

شهید محسن نورانی در کنار شهید همت
با به اتمام رسیدن عملیات والفجر 4 که در منطقه پنجوین عراق صورت گرفت، او به همراه دوستانش به مهران برگشت و زمان کوتاهی را آنجا گذراند. پس از مدتی به منطقه قلاجه منتقل شد و سه ماه را در این منطقه گذراند.
او که تنها یک ماه از ازدواجش گذشته بود، روز 21 مرداد به آرزوی خود رسید. شهید نورانی هنگام حرکت از اسلامآباد غرب به سمت قرارگاه در کمین گروهک “کومله” قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید محمد ابراهیم همت در روز شنبه 25 مرداد 1362 در میان رزمندگان تیپ ذوالفقار به ذکر فضائل اخلاقی شهید محسن نورانی پرداخت و بیان کرد:
” از چند روز مانده به شهید شدن برادرمان؛ محسن نورانی، برادرها با او مزاح میکردند و میگفتند: عجب نورانی شدهای! حتماً به زودی شهید میشوی.”
ویژگیهای اخلاقی شهید محسن نورانی
• از وقتی به جبهه آمده بود نماز شبش ترک نمیشد.
• عاشق امام خمینی بود. در دیداری که با امام داشت، حضرت امام سکهای را به او میدهد. سکه را روی قران گذاشته بود. سکه چون به دست امام تبرک شده بود حکم جانش را داشت
• در زندگی اهل سادهزیستی و قناعت بود
• عاشق جبهه و بسیجیان بود و با احترام با آنها برخورد میکرد.
وصیت نامه شهید محسن نورانی
بسمه تعالی
وصیتنامه پاسدار شهید برادر محسن نورانی
با درود به رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی و با سلام بر شهیدان از صدر اسلام گرفته تا کربلاهای هویزه و بستان، تنگه چزابه، بازی دراز، شیاکو، بیتالمقدس و …
لازم دیدم چند نکتهای را به ملت شریف ایران یادآور شوم:
انقلاب اسلامی ایران یک دگرگونی عظیم در تاریخ ما بود پیروزی این انقلاب مصادف بود با صدها هزار شهید و معلول و مجروح پیروزی یک چنین انقلاب در جهان کنونی مصادف بود با مرگ کلیه ابرقدرتهای شرق و غرب، برای خنثی کردن این انقلاب کلیه نیروهایی که احساس میکردند با وجود این انقلاب مرگ آنها فرا میرسد دست در دست هم داده و علیه انقلاب شروع به کار کردند و جنگ تحمیلی ایران و عراق را هم شروع کردند، و ملت ایران نیز برای صدور انقلاب و مقابله با چنین تجاوزی بپاخاستند و با تشکیل نیروهای بسیج چنان مقاومتی از خود نشان دادند که باعث تعجب است و به همین دلیل است که امام میفرماید:
که ملت الهی شده است «امام خمینی» این جمله پر محتوای امام وقتی میگوید ملت الهی شده است به این منظور که جلوی برادران 10 ساله و پدران 80 ساله را برای اینکه به جبهه عزیمت نکنند نمیشود گرفت و خانوادههایی که تا آخرین فرزندشان تا آخرین امانتشان را به خاطر انقلاب و پیروزی انقلاب فدا میکنند و آخر نیز خودشان میشتابند به جبههها عزیمت کنند پی مسلم است که ملت الهی شده است. جنگ بهترین فرصت برای آزمایش کردن ملت اسلامی و به ثمر رساندن انقلاب اسلامی است زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی در این جنگ است که مادری 2 فرزندش را میدهد. و آخر برای اینکه اسلحه 2 فرزندش بر زمین نماند خود آن را به دوش میگیرد. موقع آن رسیده است که خودمان را امتحان کنیم که این همه عبادتها و این همه صحبتها محتوایی هم دارد یا نه. جنگ دانشگاهی است که مدرک آن پاک بودن، خلوص نیت، صبر و تحمل است. شرکت در این دانشگاه این نیست که اسلحه بدوش نگیرم و به جبهه بروم آن مادری که در پشت جبهه لباس و وسایل برای جبهه میفرستد از آن برادر کوچکی که میتواند صحبت کند و درود بر رهبر کبیر انقلاب بگوید تا آن پیر مردی که در راه انقلاب زحمت میکشد شرکت درآن دانشگاه است. جنگ را تخصص نمیگرداند، جنگ را تخصص پیروز نکرده است حتی یک دهم نیز سهم نداشته است البته سهم دارد ولی نه در جایی که ایمان مبارزین و مکتب اسلام است. این تخصص عراق نیست که با ما در جنگ است کلیه ابر قدرتهایی که احساس خطر از انقلاب اسلامی و از قرآن کریم و از متحد شدن مسلمین دارند تسلیحات، تفکرات و آنچه در توانشان است بسیج دادهان برای کست انقلاب اسلامی ولی … خبر از ایمان و قلب مملو از عشق شهادت و آن ایثارگری مادر و پدر و آن کمک ملت اسلامی را ندارند. علت بوجود آمدن جنگ (هم ملت آگاه هستند) بدون زمینه نبود ابر قدرتها آمدند در قسمت سیستان و بلوچستان شروع به کار کردند چون دیدند هم جو فرهنگ و هم مسائل رفاهی درسطح پایین است ولی دیدند ملت آگاه شده است و اجازه نمیدهد کسی در داخلشان نفوذ کند پشت سر آن مسائل ترکمن صحرا را بوجود آوردند بعد از مدت کمی مردم آنجا نیز توطئه آنها را خنثی نمودند.
پس از آن به جنایت بزرگتری در منطقه کردستان دست زدند و با پیش کشیدن مسائل تشیع و تسنن شروع به کار کردند و حال نیز ادامه دارد ولی دیدند این هم نشد پس مجبور شدند جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را شروع کردند و این راه نیز به شکست مفتصحانهای انجامید از همه دوستان و آشنایان و فامیل التماس دعا دارم شما را به خدا در حق ما دعا کنید.
خداحافظ
مورخ: 14/10/1361
بسمه تعالی
سپاس خدای را که هدایت کرد ما را به این دین که اگر هدایت نمیکرد ما از هدایت یافتگان نبودیم.
با سلام بر خانواده گرامی.
مادر جان، من راه خود را یافته بودم باید در این راه فدا میشدم چندین بار فکر میکردم که شاید هنوز خلوص نیت ندارم که هنوز هم زندهام ولی بالاخره این سعادت نصیبم شد.
میدانم مکه خیلی اذیتت کردهام از آن زمان که بچه بودم هر شب را بالای سرم میگذراندی و آن زمان هم که بزرگ شدم روز خوبی را از من ندیدی میدانم آرزو داشتی فرزند خوبی برایت باشم، آرزو داشتی برخورد… و در درگاه خداوند سر بلند باشی ولی… خدایا مرا ببخش.
پدر عزیزم، هرگز زحماتت را فراموش نخواهم کرد از آن زمان که دو شیفته کار میکردی تا در خانوادهات سربلند باشی آرزو داشتی در پیری عصای دستت باشم میدانم که فرزند خوبی برایت نبودم که برای بزرگ کردنم و سالم تحویل جامعه دادنم سعی خود را کردی ولی… خدایا مرا ببخش.
خواهشمندم بر جنازه من گریه نکنید (البته در پیش مردم) تا دشمنان بر عظمت اسلام پی ببرند وبدانند… ناراحت نیستید از اینکه فرزندتان در راه اسلام فدا شده است تا کور شود چشم منافق. آنقدر گناه کردهام که دوست داشتم جنازهام بدست دشمن بیفتد و او آنقدر لگد بر من بزند تا گناهانم در درگاه خداوند پاک گردد دوست داشتم در موقع مرگ آنقدر زجر بکشم تا خداوند مرا پاک ببرد، وقتتان را نمیگیرم از همگان درخواست بخشش دارم از پدر، مادر، خواهران عزیزم، برادرم و کلیه فامیل و دوستان.
والسلام