از «بنیصدر صد درصد» تا «مرگ بر بنیصدر»
گلف به مناسبت سالروز فرمان امام خمینی مبنی بر عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا در 20 خرداد 1360 به بررسی فراز و فرودهای اولین رئیس جمهور ایران میپردازد:
15 بهمن 1358 بسیاری از مسئولان انقلاب به بیمارستان قلب تهران آمده بودند تا در مراسم تنفیذ اولین رئیس جمهور ایران شرکت کنند. بعد از مدتی انتظار بالاخره امام وارد سالن بیمارستان شد. و بعد از نشستن بنیصدر سمت امام آمد و دست ایشان را بوسید. سپس سید احمد خمینی، متن حکم ریاست جمهوری بنیصدر را برای حاضران خواند. و حکم را به امام تحویل داد. امام حکم تنفیذ ر ا به او داد و جملهای به او گفت که بیشتر شبیه به پیشبینی بود؛ «”حب الدنیا رأس کل الخطیئة” هر مقامی که برای بشر حاصل میشود؛ چه مقامهای معنوی چه مقامهای مادی روزی گرفته خواهد شد. من از آقای بنیصدر میخواهم که ما بین قبل از ریاست جمهور و بعد از ریاست جمهور، در احوال روحیشان، تفاوتی نباشد. تفاوت بودن، دلیل بر ضعف نفس است. »
تفاوتی که امام از آن سخن میگفت در روزهای بعد از انتخابات آشکار شد و با گذشت زمان کم کم چهره دیگری را از رئیسجمهور به مردم نشان داد. اما سؤالی که پیش میاید اینست که چطور ابوالحسن بنیصدر توانست اولین رئیسجمهور ایران بشود؟ و اصلا او چه کسی بود؟
پدر آخوند، محیط خانه ضدآخوند!
ابوالحسن بنیصدر 2 فروردین 1312 در روستای باغچه از توابع استان همدان به دنیا آمد. پدرش آیت الله سید نصرالله بنیصدر از ملاکان و علمای بهنام همدان بود که سالها به عنوان پیشنماز مسجد جامع آن شهر خدمت میکرد. ابوالحسن علیرغم اصرار پدر، رغبتی به طلبه شدن نداشت. او بعدها در کتاب خاطراتش نوشت که محیط خانهاشان به شدت محیطی ضدآخوند بود. به همین خاطر هیچکدام از خواهران و برادرانش نیز به دنبال تحصیلات حوزوی نرفتند. ابوالحسن دوره دبستان و راهنمایی را در همدان تمام کرد و بعد به تهران آمد تا وارد دانشگاه علوم معقول و منقول شود. فضای آن روز تهران، به خصوص بین دانشجوها فضای طرفدارای از مصدق بود.
آن سالها در واقع نقطه آغاز زندگی سیاسی بنیصدر بود. او در جریان ملی شدن صنعت نفت، در دبیرستانهای تهران عضو گیری میکرد و در همین دوره بود که عضو جبهه ملی شد. بنیصدر بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و محاکمه مصدق، دستیگر شد اما به سرعت آزاد شد. سپس مصدق 4 سال در مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران کار کرد. او همان سالها به جلسات قرآن و تفسیر مسجد هدایت میرفت که این امر دربچه آشنایی او با آیت الله طالقانی گردید. گرایشات بنیصدر در آن زمانی ترکیبی از گرایشات ملی- مذهبی بود. 15 خرداد 1342 جبهه ملی منحل شد و بنیصدر برای تحصیل به فرانسه رفت.
امام آمد.. بنیصدر با امام آمد.
بنیصدر در پاریس به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد و عضو کنفدراسیون دانشجویان اروپا شد. آیت الله بنیصدر سال 1350 در همدان فوت میکند. او جنازه پدر را برای دفن-طبق وصیت مرحوم- به نجف میبرد. در مراسم تشییع پدر، برای نخستین بار دیدار جدی او با امام خمینی شکل میگیرد. این آشنایی باعث شد تا وقتی که امام در پاریس اقامت داشت، بنیصدر به امام نزدیکتر بشود و عاقبت 12 بهمن 1357 همراه با امام به ایران برگشت. سه روز بعد از بازگشت به ایران، با اجازه امام در دانشگاه صنعتی شریف، سخنرانی کرد. کنایههایی که به کار میبرد، نقدی که همواره به همه چیز وارد میکرد و لحن حق به جانبش، سخنرانیهایش را جذابتر میکرد. جذابیتی که نقش مؤثری در پیروزی او در انتخابات ریاست جمهوری سال بعد شد. او در فروردین 1358 با حکم امام عضو شورای انقلاب شد و به دنبال آن خیلی زود به رادیو و تلویزیون راه پیدا کرد.
بحثها و گفتگوهای او از تلویزیون پخش میشد و بدین ترتیب شهرت قابل توجهی برای او رقم خورد. از طرف دیگر، کتابها و مقالات او درباره انقلاب اسلامی باعث شد تا دوستانش او را به عنوان تئوریسین انقلاب اسلامی معرفی کنند. هرچند سخنرانیهایش در مجلس خبرگان و مخالفتش بر سر دو اصل قانون اساسی یعنی اصل ولایت فقیه و شرایط عمومی و اختیارات رئیسجمهور ، اعتقادات و التزام او را به اساس انقلاب مبهم میکرد. بنیصدر سالها قبل موقعی که در پاریس بود، به دوستانش گفته بود که اولین رئیس جمهور ایران خواهد شد. او شگردهای تبلیغاتی را به خوبی میشناخت. او بعد از بازگشت از ملاقات امام، کاندیدا شدنش را رسما اعلام کرد. 9 بهمن ماه 1358 انتخابات ریاست جمهوری با شکوه تمام برگزار شد و بنیصدر با 11 میلیون رأی، اولین رئیس جمهور ایران شد.
دعوای قدرت، تنش بین حزب، مجلس و دولت
بنیصدر بعد از تحلیف در مجلس، موظف بود هرچه زودتر نخست وزیر را معرفی کند. انتخاب نخستوزیر، آغاز کشمکشها بود. او در اولین انتخاب خود، سید احمد خمینی را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد. این انتخاب میتوانست جایگاه او را در مسند قدرت محکمتر کند. اما امام چنین پاسخ داد: «بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی این امور شود. احمد، خدمتگزار ملت است و در این مرحله با آزادی بهتر می تواند خدمت کند. والسلام علیکم.»
دومین شخص، مصطفی میرسلیم، سرپرست شهربانی کل کشور و از اعضای حزب جمهوری اسلامی بود. برحسب حدس و گمانهای اولیه اکثریت مجلس باید به او رأی میدادند. اما او هم موفق به کسب آرای لازم نشد. علیاکبر ولایتی نامزد بعدی بود، او هم نتوانست نظر اکثریت را جلب کند. در نهایت قرار شد، نخست وزیر را کمیتهای منتخب از نمایندهها و اعضای شورای انقلاب و رئیسجمهور انتخاب کند. این کمیته بعد از بحث و گفتگوهای زیاد، برسر محمدعلی رجایی به توافق رسیدند. هرچند که بنیصدر از همان ابتدا به بهانههای مختلف، مخالفتش را با انتخاب رجایی اعلام کرد. اما محمد علی رجایی با رأی نسبتا بالای مجلس، رأی اعتماد گرفت. بنیصدر تا مدت زیادی حکم او را امضا نمیکرد. این آغاز کارشکنیهای بنیصدر علیه دولت و کابینه بود. او در مسائل مختلف، مثل انتخاب وزیر و سرپرست وزارتخانه، مدام به رجایی ایراد میگرفت و حکمهای او را بیاعتبار میکرد. از ابتدای انتخاب بنیصدر به عنوان رئیسجمهور امام از هیچ حمایتی دریغ نکرد. در شرایطی که کشور به شدت تهدید میشد، امام برای انسجام عمل قوا و قدرت عمل بیشتر، بنی صدر را به عنوان فرمانده کل قوا منصوب کرد و در جریان انتخاب نخستوزیر و کابینه همه تلاش خود را برای رفع کشمش کرد و همه را در این ماجرا مورد خطاب قرار داد.
التهابآفرینی به سبک بنیصدر
بنیصدر در ظاهر تابع امام بود اما به دوستانش گفته بود، در قبال امام همان سیاست رفتاری با پدرش را دنبال میکند؛ یعنی ظاهرا نه نمیگوید اما کار خودش را دنبال میکند. بنیصدر میخواست پای مردم را به دعواهایش با مجلس بکشاند. 17 شهریور 1359 اولین سخنرانی جنجال برانگیز بنیصدر بود آن هم در زمانیکه زمزمههای جنگ از سمت عراق جدیتر شده بود.
بنیصدر در سخنرانی خود، از گروه اقلیتی گفت که میخواهد همه چیز را به نفع خود مصادره کند. و تهدید کرد که نامشان را افشا میکند. اتهاماتی که او مطرح کرد چنان جنجال به پا کرد که آقای بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و آقای رجایی به عنوان نخستوزیر، بر خود واجب دانستند تا نسبت به آن واکنش نشان بدهند.
آیتالله بهشتی در مصاحبهای اینگونه ابهامآفرینی را به سود کشور ندانست و گفت: اگر این مطالب در رابطه با حزب جمهوری مطرح میشود، حزب درباره همه مسائل پاسخ میدهد تا مردم روشن شوند. محمدعلی رجایی هم در جلسه مجلس شورای اسلامی، از کابینه خود در برابر اتهامات بنیصدر دفاع کرد و گفت: قرار نبود چنین صحبتهایی بشود، ایشان تعهد کرده بودند، کابینه را را تضعیف نکنند.
شرایط بغرنجی بود، صدام حسین قرارداد 1975 الجزایر را یکطرفه لغو کرده بود و نیروهای عراقی پشت مرزهای کشور آماده حمله بودند. جنگ میبایست موضوع اصلی آنروزهای کشور میبود. چیزی که بنیصدر تا آخر هم به آن بیتوجه ماند. شاید اشتباهات بیاندازه بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، شائبه خیانت او را قریب به یقین میکند. استراتژی بنیصدر در جنگ این بود که زمین بدهیم و زمان بگیریم! در واقع بهخاطر همین استراتژی بود که خرمشهر با وجود تا پای جان ایستادن تمام رزمندههایش، بیشتر از 34 روز نتوانست مقاومت کند. از طرف دیگر، بنیصدر تا میتوانست در تجهیز سپاه اهمال میکرد در حالیکه قدرت و کارآیی سپاه در طول جنگ و بهخصوص اوایل آن، غیرقابل انکار بود. گام بعدی بنیصدر 22 بهمن 1359 بود. اولین رئیسجمهور انقلاب اسلامی در سالگرد پیروزی این انقلاب برای مردم، نظریه انقلاب برینتون، استاد تاریخی آمریکایی را گفت. ظاهرا بنیصدر میخواست با بیان این نظریه، تحقق آن را به مردم هشدار بدهد. او با استناد به این نظریه، عاقبت انقلاب اسلامی را دیکتاتوری میدانست. اما اینبار، امام سه روز پس از سخنرانی بنیصدر، در یک سخنرانی معنای دیکتاتوری را برای بنیصدر توضیح داد.
«قانون، معنایش این است که [همه] چیزها [را] به حسب قانون اسلامی، به حسب قانون کشوری که منطبق با قوانین اسلام است، همه را، وظیفهشان را قانون معین کرده. بعد از آنکه قانون وظیفه را معین کرد، هر کس بخواهد که بر خلاف او عمل بکند، این یک دیکتاتوری است که حالا به صورت مظلومانه پیش آمده است و بعد به صورت قاهرانه پیش خواهد آمد و بعد این کشور را به تباهی خواهد کشید و این کشور وقتی به تباهی کشیده شد و این مردم متفرق و مختلف با هم شدند، این همان وظیفهای که برای ابرقدرتها باید انجام بدهد این آدم انجام داده، و لو خودش نمیفهمد، اگر بفهمد که دیگر مصیبت بالاتر است، لکن خودشان ملتفت نیستند. اگر من این نصیحتها را میکنم که شما همه به قانون عمل کنید، از هیاهو و جنجال دست بردارید، روزنامهها از هیاهو و جنجال دست بردارند، قلمدارها از هیاهو و جنجال دست بردارند، نویسندهها دست بردارند، گویندهها دست بردارند، اگر این طور بشود، یک کشور قانونی ما پیدا میکنیم که همان کشور اسلامی است و دیکتاتوری از این کشور بیرون میرود.»
رئیس جمهور حالا به اهداف خودش نزدیک شده بود، با مطرح کردن آزادی، چماق داری و استبداد به اندازه کافی مظلوم نمایی کرده بود. او بارها گفته بود که جنگ نمیتواند، مجوزی برای تهدید آزادیها و عدم بیان واقعیتها باشد. و با توجه به همین استدلال، بدون توجه به اوضاع کشور، سخنرانی میکرد. بنیصدر روز 22 بهمن به مردم گفت که روز 14 اسفند، روز مرگ مصدق، باز با آنها سخن خواهد گفت. غائلهای که 14 اسفند ایجاد شد، انفجار باروتهایی بود که او در این مدت روی هم تلنبار کرده بود.
هنوز سه وزارتخانه وزیر نداشتند. تنش بین مجلس و دولت ادامه داشت. رجایی بارها افرادی را برای وزارتخانهها معرفی کرد، اما بنیصدر آنها را به بهانه اینکه با او همسو نیستند، قبول نمیکرد.
غائله 14 اسفند، از ابوالحسن به مسعود
بالاخره صبر مجلس سر ریز شد. 33 نماینده مجلس، طرحی دادند که نخستوزیر بتواند سرپرستی وزارتخانههای بیوزیر را برعهده بگیرد. بنیصدر از این اقدام مجلس، عصبانی شده بود. دو روز بعد اطلاعیه صادر کرد و عواقب این تصمیم مجلس را خطرناک و آن را بیاعتنایی به رأی یک ملت میدانست. اطلاعیه او مؤثر بود و مجلس طرح دو فوریتی را برای یک هفته مسکوت گذاشت. یک روز قبل از 14 اسفند، امام در هیئت بررسی جنگ، دولت و رئیسجمهور را حاکم بردلها خواند.
بالاخره روز موعود بنیصدر فرا رسید. آن روز دانشگاه تهران از صبح زود شلوغ بود. شعارها تندتر از همیشه بود. همه انگار شمشیرهایشان را از رو بسته بودند. در واقع هربار که بنیصدر مردم را به آرامش فرا میخواند، جمعیت ملتهبتر از قبل بود. اصل درگیری با دستور بنیصدر شروع شد. « شمایی که از چماقداران نیستید، از آنان جدا بشوید تا من از این مردم بخواهم که به حساب آنها برسند… شما مردم با آرامش اینها را بیرون کنید… لطفا آنهایی که دستگیر میکنید تحویل پلیس بدهید… نزنید بابا، گرفتید بیاوردید تحویل بدهید. شما رفتار چماقداران را نکنید. بیایید تحویل بدهید. نزنید.»
در واقع مردمی که بنیصدر با آنها سخن میگفت، همان میلیشیا شاخه مجاهدین خلق بودند. صبح روز 25 اسفند، امام، آقایان دکتر بهشتی، هاشمی، موسوی اردبیلی، خامنهای، بنیصدر، رجایی و بازرگان را به جماران دعوت کرد. جلسه در محضر امام، ساعتها طول کشید. امام دستور تشکیل هیئتی را داد که مرکب از یک نماینده از طرف رئیس جمهور، یک نماینده از طرف دیگر مسئولان و یک نماینده از سوی خود امام بود. از طرف بنیصدر، حجت الاسلام اشراقی داماد امام، از طرف امام آیت الله مهدوی کنی و از طرف بقیه هم حجت الاسلام یزدی برای هیئت سه نفره تعیین شد. اما شروع کار هیئت هم جلوی کارهای بنیصدر را نگرفت. اختلاف بنیصدر و مسئولین به اوج خود رسیده بود. افراد سازمان مجاهدین خلق عملا اسحله به دست گرفته بودند و رئیسجمهور دست از حمایتشان برنمیداشت.
پله آخر، افول برای همیشه
با گزارشهای هیئت سهنفره سرانجام امام در 20 خرداد، دستور سرنوشتساز خودش را صادر کرد. امام در نامهای به ارتش، بنیصدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد. او از فرماندهی کل قوا عزل شده بود اما کماکان رئیسجمهور ایران بود و هنوز فرصت داشت که با شرط رعایت قانون در سمت خودش باقی بماند. اما باز هم دست بردار نبود. اینبار جبهه ملی با حمایت بنیصدر، برضد لایجه قصاص اعلامیه داد و مردم را به خیابانها فراخواند. امام اینبار این راهپیمایی را ضداسلام خواند و باز به بنیصدر هشدار داد:
« لکن من کار دارم به آنهایی که پیوند کردهاند با این جبهه؛ پیوند کردهاند با منافقین؛ پیوند کردهاند با منحرفین. من با اینها کار دارم که شمایی که متدین هستید و مدعی تدین چه توجیهی از این معنا دارید؟»
بالاخره شنبه 30 خرداد، طرح عدم کفایت رئیسجمهور اعلام شد. و با 177 رأی موافق به عدم کفایت سیاسی ایشان، تصویب شد. دو روز بعد نیز امام این حکم را تنفیذ کرد. بنیصدر که بجز منافقین کسی را نداشت، 6 مرداد به همراه رجوی و با همکاری عدهای از منافقین با کمک سرهنگ خلبان معزی، خلبانی که شاه را هم فراری داده بود، فرار کرد و داستان بنیصدر به پایان رسید.
انتهای پیام/