مشت خوردن در قبال یک انشاء!
شهید «علیرضا محمودی» از برادران همسنگر شهید حمید قلنبر میگوید، وقتي محصل بودند، پیش آمد که معلم موضوع انشاء را آزاد گذاشت. حمید هم انشایی با تیتر «كوچ پرستوها» نوشت كه موضوع آن در خصوص ظلم بیپایان نظام وقت بر مردم بود.
وقتي حميد انشاء را برای بچهها خواند معلم توام با خشم بلند شد و دفتر حميد قلنبر را مچاله كرد و از پنجره به بيرون پرتاب کرد و در ادامه پرخاشکنان گفت: «نوشته تو با موضوع هماهنگ نيست.» حميد هم با بیاعتنایی جواب داد: «من بلد نيستم بهتر از اين انشاء بنويسم. معمولاً نوشتههايم به همين صورت است!»، سپس معلم به طرز وقیحانهای با مشت كوبيد به صورت حميد قلنبر و او با پوزخندی گفت: «ديگر كاري نداريد؟» و پایان بحث قرار شد والدین قلنبر به مدرسه بیایند!
بعد از این درگیریها حمید مصرانه روی یک تکه کاغذ نوشت: علی به خاطر دين شهيد شد، حسین به خاطر دين شهيد شد، حمید هم بايد به خاطر دين شهيد شود! و در نهایت چند سال بعد به مراد دل و خیال دیرینهاش رسید.
اسیر دست افغانها
حمید قلنبر زمستان 58 فرمانده سپاه ایرانشهر شد و کمی بعد در تابستان 59 فرماندهی سپاه شهر زابل را بر عهده گرفت. ایشان دو ماه تمام مبارزهای بیوقفه انجام داد تا آن که به دست نیروهای اشغالگر افغانستان اسیر شد. هنگامی که سعی در بازجویی او داشتند با سیاست و قدرت استدلال خاصی که در وجودش بود، خود را یکی از اعضای سازمانهای چپ ایران معرفی کرد. پس از آن که حرفهای وی را باور کردند، با عذرخواهی زیاد و ابراز تاسف از این بابت ، او را با احترام به اسکورت دولتی مرز آوردند و از بند اسارت خلاص شد!
کارنامهی شغلی
پس از ماجرای اسارت به دست نیروهای اشغالگر افغانستان، به «سیستان و بلوچستان» که در آن زمان فقر فرهنگی و امکان رشد ضد انقلاب در آن به وفور نمایان بود سفر کرد و مدتی استانداری سیستان را برعهده گرفت، از آن جایی که حمید یکی از فعالترین جوانان انقلابی زمان خود بود، حتی منصب مهم استانداری هم او را اغنا نکرد، به همین جهت تصمیم گرفت با عنوان «مسئول اطلاعات و تحقیقات زاهدان» وارد سپاه شود.
بعد از آن هم بر مبنای لیاقت و شایستهسالاری به عنوان فرمانده سپاه زاهدان انتخاب شد و با ایدههای بکری که داشت آغاز به برچیدن نیروهای ضدانقلاب نمود و ضربات جبران ناپذیری نثار آنان کرد. ایشان به دفعات در محدودهای که اشرار و خوانین جولان میدادند اسیر شد و با ترفندهای مختص به خود از چنگ آنان رهایی پیدا کرد. او که بلوغ و نبوغ خود را بارها و بارها به حامیان انقلاب ثابت کرده بود، مناصبی از جمله: مسئول اطلاعات تحقیقات استان و هماهنگ کننده سپاه و استانداری و مشاورت سیاسی استانداری را در آن زمان برعهده گرفت.
رسیدن به نور، در دل شب
سرانجام میعاد عاشقی این شهید بزرگوار در شب شهادتش سر رسید و در حالی که راه منزل را در تاریکی شب پیشگرفته بود، روز دوشنبه مورخ 2 شهریور سال 60 در شهر کرمان توسط ضدانقلابیون به رگبار بسته شد و در دل شب از ظلمات به نور رسید. گفتنی است که ایشان در زمان حیات و قبل از شهادت در حالی که 21 ساله بود، مسئول واحد اطلاعات استانهای کرمان، هرمزگان، یزد و سیستان و بلوچستان را برعهده داشت و در طی دوران خدمتش به کرات توسط گروهکهای ضدانقلاب تهدید به ترور شده بود.
پیکر ایشان اکنون در قطعهی 24 بهشت زهرای تهران قرار دارد و قریب به 43 سال است که در آن کنج آرمیده است.
وصیتنامه شهید حمید قلنبر
وصیتنامه شهید حمید قلنبر
«انا لله و انا الیه راجعون»
این کتابت وصیتنامه «بنده خداست »، حمید، فرزند محمد. و انجام آن را سفارش میکنم بر والیان خون و جسدم و حقی است برای من بر آنان که ادا کنند.
اول: برایم طلب آمرزش کنید؛ بسیار شبها. و به برادران پاسدارم که دستشان را از روی ادب میبوسم،سفارش کنید در هنگام پست ، به خصوص شبها، برایم طلب عفو کنند.
دوم: مقداری مقروض هستم. البته خدا گواه است و دوستانم که دیناری برای خود خرج نکردهام. مقداری را تهیه کرده و میدهم. آن چه ماند دوستانم به هر نوعی که میتوانند ادا کنند چرا که برای خدا کار کردهام و حالا گرفتار قرض شدهام.
سوم: چیزی که بسیار بر آن تأکید داشته و اجرایش را بر شما واجب میدانم نحوه تشییع جنازه و دفن من است. به ترتیبی که میگویم عمل کنید: در هر ساعتی که جنازه به دست شما رسید،بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود.آنگاه جنازهام را تنها چهار تن از دوستانم که نام میبرم از سردخانه تا گور به دوش کشند.
محسن مقدسزاده
رضا حاجمحمدی
حسن رضایی
رضا موسویفر
مادرم را بگویید تو را به جان فاطمه گریه نکند،برادرم هم همین طور. از سردخانه تا گور به جز چهار نفری که اسمشان را بردم، هیچ کس حق ندارد بیاید، آنها جسدم را در قبر بگذارند و رویم خاک بریزند و در کنار قبرم صد مرتبه طلب عفو کنند،با گفتن «ارحم عبدک یا غفور». هیچ مجلسی در یاد بودم نگیرید و برایم عکس چاپ نکنید. تمام سعیتان را بکنید گمنام بمیرم.
چهارم: شعرهایم را که حاصل عمر من است به رضا برادرم و خدیجه همسرم هدیه میکنم که به آنها عمل کنند.
پنجم: خواهرها و برادرهای مرتبط با من را بگویید حلالم کنند و بیشتر برای خدا بکوشند.
ششم: به همه بگویید از حقشان بر من بگذرند و برایم طلب عفو و رحمت کنند.
هفتم: برایم نماز و روزه به جای آورید.
هشتم: همه شما را به پیروی از امام و آمادگی برای قیام حضرت صاحب ، سفارش میکنم.
مرا حلال کنید . به مادرم بگویید مرا حلال کند حتماً؛ من او را خیلی اذیت کردهام.
برایم طلب رحمت کنید.
1359-11-05
بنده خدا حمید قلنبر
منابع:
1-وبسایت هابیلیان
https://www.habilian.ir/fa/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D9%84%D9%86-%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D9%88-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.html
2-وبسایت پیشکسوتان سپاس
https://sepasngo.ir/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D9%84%D9%86-%D8%A8%D8%B1/