فرنگیس حیدرپور؛ زنی که با تبر به استقبال عراقیها رفت!
«مادرم همیشه میگفت: چقدر شری تو، فرنگ! اصلاً تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر میشدی. هیچ چیزت به دخترها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین.
وقتی میدید به حرفش گوش نمیدهم، میگفت: فرنگیس، مردی گفتند، زنی گفتند… کاری نکن هیچ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد.
وقتی مادرم اینطوری نصیحتم میکرد، حرصم میگرفت. اصلاً هم دلم نمیخواست سنگین و رنگین باشم. چه اشکال داشت شلوار پسرانه پا کنم و چوپان باشم؟ چه اشکال داشت شبها دخترها را توی تاریکی بترسانم و خودم بخندم؟ چه اشکال داشت وقتی برای بازی میرفتیم سمت قبرستان، با هر بهانهای، پسرها را بترسانم و آنان را فراری دهم و خودم همانجا بنشینم و بهشان بخندم؟»
-بخشی از خاطرات کودکی فرنگیس حیدرپور
مضمون این گزارش «گلف»؛ زنی است در «گیلانغرب»، که حین پذیرفتن نقش «همسر» و «مادر»؛ همزمان یک «مبارز» به تمام معنا نیز بوده است! زنِ 62 سالهی امروز و نوجوان 18 ساله دیروز؛ که با تبرش جان یک نیروی بعثی را گرفت و دیگری را با تمام مهمات و تجهیزاتش به اسارت درآورد.
کشتن یک عراقی متجاوز، بدون سلاح گرم
بازگو کردن روایت قصهی قهرمانان شیرین است اما اینکه داستان را از زبان شخص آنان بشنویم لطف دیگری دارد؛ او دربارهی لحظهی مواجه شدن با عراقیها میگوید:
«من برای تهیه آذوقه به همراه مرحوم پدرم به روستای پدری ام یعنی روستای آوزین آمده بودم پس از برگشت با درگیری نیروهای خودی و نیروهای بعثی در نزدیک روستا و کنار رودخانه مواجه شدم.
متوجه شدم که در حاشیه رودخانه بازماندههایی از نیروهای عراقی هنوز وجود دارند و به طور اتفاقی با ۲ نظامی مسلح رو در رو شدم و از آنجایی که علاوه بر تعصب و حسی که از وطن دوستی و دفاع از سرزمینم در مقابل تجاوز داشتم و باتوجه به شهادت 8 نفر از بستگان نزدیکم در چند روز گذشته در منطقه قصرشیرین، شرایط روحی مناسبی نداشتم ، سرم داغ شده بود، در آن لحظه تمام زندگیام جلوی چشمام آمد. اگر دیر میجنبیدم اسیرشان میشدیم و کارمان تمام بود. حال پدرم بدتر بود. نگرانی تمام وجودش را گرفته بود و تنها نگاهش به من بود. راهی جز نبرد نداشتم. به یاد حرف همیشگی پدر افتادم که مرا همیشه همپشت و یاور خود میخواند. عزمم جزم شد که بجنگم. با سر به پدر اشاره دادم که سکوت کند. در یک لحظه کیسههای غذا را زمین گذاشتم و تبر را دودستی گرفتم و جلو رفتم. دهانم خشک بود و دست و پاهایم میلرزید. تبر را محکم گرفتم و بالای سر بردم و با تمام قدرت توی سر افسر عراقی که پشتش به من بود زدم. چنان زدم که تبر بر تن او جا ماند. افسر عراقی با صورت توی آب افتاد. چشمه از خون سرخ شد.
دیگر سرباز عراقی که از دیدن این صحنه وحشت کرده بود به طرفم آمد. آن لحظه هیچ وسیلهای برای دفاع در دست نداشتم؛ تبرم بر فرق سر افسر عراقی جا مانده بود. سرباز دست برد تا تفنگش را از دوش بردارد که من نیز سریع سنگی از داخل چشمه برداشتم. آن سنگ را با قدرت تمام به سمت سرباز عراقی پرت کردم. خون از سر و صورت این عراقی هم سرازیر شد. سرباز وقتی خونش را روی دستش دید ترسید.
آن لحظات تنها جیغ و فریاد بود که آرامام میکرد. پدرم هم هنوز بهتزده بود و هیچ حرکتی از خود نشان نمیداد. یک لحظه خون توی چشمان سرباز سرازیر شد، تا آمد خون را پاک کند، من و پدرم به سرباز نزدیک شدیم. به پدر گفتم: «دستش را بگیر». پدر باز نتوانست عکسالعملی از خودش نشان دهد.
خودم مجبور شدم دست سرباز را بگیرم و بپیچانم. تفنگ سرباز در این لحظه از دستش افتاد. آن لحظه بود که پدر به کمک من آمد و دست سرباز را از پشت بستیم و اسیرش کردیم. تفنگ را گرفتم به سمت پشت اسیر و او را به طرف کوه حرکت دادم.
وقتی پیش اقوام رسیدیم جیبهای اسیر را خالی کردیم. در داخل جیب عراقی عکس بچههایش بود. برای لحظاتی از دیدن عکس آن بچهها ناراحت شدم اما با خودم گفتم اگر من حمله نمیکردم آنها ما را اسیر میکردند.»
فرنگیس حیدرپور حالا کجاست؟
فرنگیس حیدرپور در سال ۴۱ در روستای گورسفیدِ شهرستان گیلانغرب زاده شد، ایشان پس از تولد در روستای محل تولدش بزرگ شد، در سن 14 ازدواج کرد و حالا هم ساکن همان روستا است. او صاحب سه پسر و یک دختر است، دخترش ازدواج کرده و ۲ پسرش هم مزدوج شدهاند و حالا فقط یکی از پسرهایش با او در گورسفید زندگی می کند. قریب به 25 سال است که همسرش را از دست داده و فرزندانش را با درآمد حاصل از دامداری به اینجا رسانده است.
خودش میگوید برای آنها هم پدر بوده و هم مادر.
فرنگیس؛ تندیس شجاعت
تندیس طلایی در حوالی «بوستان شیرین» شهر کرمانشاه، زن کُرد پرجگر و جراتمندی را نشان میدهد که تبر به دست، بالای سر یک جنازه ایستاده؛ این نمادِ زنی است که نامش در بحبوحهی جنگ تاریخساز شده و شاید همین شجاعتها است که باعث شده گیلانغرب دومین شهر مقاوم ایران لقب بگیرد.
یک تبر و چند اثر
اکنون چندین و چند سال از رشادت مثالزدنی فرنگیس حیدرپور گذشته است اما همچنان درسهایی در پس این کار بزرگ نهفته است که دیدن و گوش سپردن به آن خالی از لطف نیست؛ به همین جهت دوستداران و اهالی هنر هر یک به نوبهی خود در مستند کردن زندگی او سهمی داشتهاند؛ از این رو علاقمندان میتوانند در صورت تمایل و اطلاعات بیشتر فیلمهای کوتاه ذیل را تماشا کنند:
-تولید فیلم مستند «تبر» بر اساس ماجرای کشته شدن سرباز عراقی توسط وی، به کارگردانی آرش اسحاقی در سال ۱۳۹۲ و راهیابی به جشنوارهای فیلم کوتاه بینالمللی
-مستند «فرنگیس» در مورد زندگی فرنگیس حیدرپور به کارگردانی ابراهیم شفیعی، در این مستند خود حیدرپور زندگیاش را روایت میکند
-تولید مستند «حماسه تبر» به کارگردانی سید مجتبی سیادت در سال ۱۳۹۰
-گزارشی تصویری و مستند از واقعه درگیری حیدرپور با دو سرباز عراقی به نام مستند «فرنگیس و تبر» تهیه شده توسط پروین شهسواری خبرنگار صدا و سیما در کرمانشاه
کسی نمیداند جنگ ایران و عراق چه تعداد دیگر از این بانوان با شهامت را در دل خود جای داده است، فرنگیسهایی که هر کدام میتوانند الگویی برای نسل فعلی و آینده باشند؛ از دوران دفاع مقدس همچنان داستانهای نانوشته و مجسمههای ساخته نشدهی زیادی بر جای مانده است اما دانستنِ راه این چنین قهرمانانِ غیوری که همچنان در قید حیاتاند خود موهبی است انکارنشدنی.
منابع:
1-خبرگزاری ایرنا
2-وب سایت سازمان منطقه آزاد کیش