مجموعه داستانهای کوتاه دفاع مقدس تالیف اشرف السادات سادات، برگزیدهای از داستانهای کوتاهِ رشادتهای رزمندگان اسلام است. در بخشی از کتاب معبر میخوانیم:
-: چند بار گفتم آب حوض رو عوض نکن. سخته، کمرت درد میگیره، خودم که مرخصی بیام عوض میکنم.
-: مادر جون این ماهیها گناه دارن.
تو که زود به زود نمیای، زبون بستهها میمیرن، خدا را خوش نمیآید، راستی نگفتی تو جبهه چی کار میکنی؟
خندهای کرد و گفت:
-: مادر جون، خیالت جمع، ما گاهی وقتها ماهی میشیم و با بر و بچهها میزنیم تو دل اروند…
با تعجب گفت:
-: نه مادر جون، زن حاجی میگفت با رزمندهها میرین معبر باز میکنید، نگفت میرین شنا…
خنده بلندی کرد و کنار حوض نشست. وضو گرفت و گفت: عزیزم مگه رزمندهها دل ندارن خسته میشن یه تنی هم به آب میزنند.
-: رزمندهها دل دارن ولی مادراشون چی؟؟؟
رو تخت کنار حوض فیروزهای نشسته بود و به ماهیهای قرمز نگاه میکرد و اشکش رو با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت:
-: بعد سی سال تازه متوجه شدم که محمدم و دوستاش شناگرهای ماهری بودن، اما
دشمن دستهاشون و بست و غرقشون کرد. وقتی دید بازم شنا میکنند. با نامردی خاکشون کرد…