اين اثر به كوشش محسن منصوري و بازروايي احمد رحيم خاني ساماني، همراه با تصاوير، اسناد و آثار شهيد منتشر شده است.
چشم روشني، كودكي در ذهن امواج، اداي نذر، سياه پوشي منصوري ها، سال هايي كه او نبود، چشمه اي پر از سياه شاكول، گريه كن رودُم، سفال هاي رنگارنگ، شهري پر از گلدسته و مناره، ابر غليظي از غبار و دود، رودم مشتلق بده!، خاك سپاري من آب چنار، يله در امواج خروشان، صدايي كه لرزيد و آن را روي قبرم بگذاريد، از جمله عناويني است كه در اين كتاب به چشم مي خورد.
در بخشي از كتاب عنوان شده:«چند سالي بود كه ديگر مثل بچه ها، بي صبرانه انتظار برآمدن قول هاي ديگران را نمي كشيد. حجب و غرور نوجواني مانع آن مي شد، كه ديگران به او مثل بچه ها نگاه كنند اما اين بار داستان كمي فرق مي كرد. عمو عينعلي به شهر رفته بود تا براي او موتور سيكلتي بخرد؛ آن هم موتور سيكلت نو. وسيله اي كه شايد در تمام شهريار، بيش از چهار پنج نفر از مردان آبادي، آن هم به عنوان وسيله ي كار و رفت و آمد نداشتند.»