کتاب خاطرات جانباز عباسعلی گلوی اولین هبهی حضرت عباس (ع) به حقیر بود. کلیدی که مرا به دنیای ایثارگران راه داد و با خوبان محشور کرد. خدای را شاکرم که اوقاتم را در این دنیای خالص بیغبار و ساده و صمیمی گذراندم.
مطالعهی کتابهای دفاع مقدس عمدهترین حجم مطالعاتم را تشکیل میدهد. خیلی وقتها خاطرات شهدا را در کتابهایی مثل گلستان یازدهم، دختر شینا، خداحافظ سالار، یادت باشه و… خواندهام و با اینکه واقف بودم که کتاب خاطرات شهید را میخوانم هرچه که پیش میرفتم و به لحظهی شهادتش نزدیک میشدم دوست داشتم قهرمان کتاب، شهید نشود. بارها تاریخ شهادت را با روند خاطرات چک میکردم و البته هرچه قطر نخواندههای کتاب نازکتر میشد دلهرهی از دست دادن بزرگمرد کتاب بیشتر میشد و بالاخره هرمان از دست دادن این شهدا قلبم را مالامال از غم میکرد.
الحمدالله در کتاب «میخواهم چراغ این خانه روشن بماندم» چراغ آن خانه هنوز روشن است و عباسعلی گلوی چند کوچه آنطرفتر زندگی میکند. جوانی از جنس جوانان پرشور و مومن و بیادعای سالهای انقلاب و دفاع مقدس. جوانی که، با شهدا همنفس شده است و آن روزگار را تجربه کرده است.