جواد عبدي، با يك پاي مصنوعي، مجروح جنگي است. پاي راست و مصنوعي او مثل يك وزنة بيزبان و بدون درك و يك بردة مطيع است. اولين روز است كه با پاي مصنوعي به قرارگاه ميرود. پادگان مملو از رزمنده است، هزار نفر از بسيجيان غرب تهران عازم جبهه هستند. جواد لباس نظامي و كفش غيرنظامي به تن كرده است. زيرا نميتواند پوتين پا كند. شور و توان جوانها اشكش را درميآورد و غم خفتهاش بيدار ميشود. او دوست دارد بدود، چشمهايش را واميدارد تا اشك را فروخورند و دلش گريان است از اين كه تنها ميشود. در نگاهش، آرزوها، حسرتها، آهها، آتش و جنگ، ضجه و درد و بمب و خون و دويدن و نرسيدن ميتراود. خوب ميفهمد چه پيش آمده، از وقتي پايش قطع شده است، بايد بنشيند و منتظر بماند؛ منتظر خبر، چشم به راه رفقا و منتظر خبر شهادت دوستان. صداي زنگ او را به خود ميآورد… اين كتاب در نه فصل با عنوانهاي اشك اول تا هشتم و اشك آخر به نگارش درآمده است.
اشك آخر
موضوع: | داستان |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | هاشم حسيني |
ناشر: | شركت انتشارات سوره مهر |
سال نشر: | 1388 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | https://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1514764 |