يادم ميآيد جوانكي بيست و شش – هفت ساله بودم با سري پر شَر و شور، در حال و هوايِ انقلابي كه تازه شكل گرفته بود. با ديگراني چون خود، يك پايگاه بسيج در روستاي به شهركرد چسبيدهمان، چالشتر1، برپا كرديم كه روزها پاتوق بچههايي بود كه دلشان در تپش يك دم آزادي قرار نداشت و شبها، آرامش را در روستا به نظاره مينشست.
شايد باور نكنيد، ولي عشق ما شده بود پايگاه و انقلابي كه هر روز غائلهاي از گوشهاي تهديدش ميكرد. در بزرگترين اين غائلهها كه سال 59 به راه افتاد، سرنوشتي برايم رقم خورد كه هرگز نه فكرش را كرده بودم و نه حتي امروز هم كه امروز است، ميتوانم باورش كنم. هر چه بود در يكي از روزهاي پاياني سال 60 من هم به رودي پيوستم كه ميخروشيد و موجهايِ تجاوز دشمن كوردل را پس ميزد. خوب يادم مانده كه در اولين موجانهي اين رودِ پرخروش، من هم سربازي بودم كه يا زهرا(س) 2 ميگفت و پيش ميرفت.
مِه همه جا را فرا گرفته بود. خوب در خاطرم مانده. بله، مگر ميشود يادم برود بهمني را كه با بر و بچه هاي بسيجي براي شناسايي رفته بوديم و مِه، ما را از نگاه به زميني باز داشته بود كه اگر فراموشش ميكرديم، او هم فراموشمان ميكرد. سر به هوا بوديم و دل از خاطراتي ميرانديم كه ناگهان فاجعه اتفاق افتاد:…
روزهای بلند انتظار
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹ - ۱۳۶۷ -- اسیران -- خاطرات |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | آرزو احمدزادهچالشتري ؛ با همكاري سازمان بنياد شهيد و امور ايثارگران استان چهار محال و بختياري |
ناشر: | سازمان بنياد شهيد و امور ايثارگران نشر شاهد |
سال نشر: | 1387 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | https://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1636773 |