«فاطمه» که به تازگی با «فرهاد» مهندس مکانیک ازدواج کرده است، روزی نامهای مبنی بر حکم ماموریت فرهاد در جبهة جنوب را دریافت میکند. فرهاد که نگرانی فاطمه را از این نامه میبیند، به او خاطرنشان میسازد که ماموریت و گروهش فقط در ستاد پشتیبانی و آن هم انجام طرحهای مخابراتی است. از روزی که فرهاد به جبهه میرود، نامهنگاریهای او و فاطمه شروع میشود. تا این که در لحظهای غیرمنتظره و پس از انتظار طولانی، فرهاد از راه میرسد؛ اما فرهادی که اینک جانباز جنگ تحمیلی است. در بخشی از داستان آمده است: «از لابهلای رزهای خیس زیر پنجره چهرهاش را میبینم که لبخند میزند. خوب نگاهش میکنم. حالا سر روی گردن مادر گذاشته و هر دو هقهق میکنند. برمیخیزم. تنها نگاهش آشناست. به طرفش میروم، فریاد میزنم، فریادی به اندازة همة سالهای سکوت». داستان حاضر با زاویة دید اولشخص، بر اساس واقعیت و به شیوة نامهنگاری نگاشته شده است.
فصل رزهای صورتی
موضوع: | داستانهای فارسی -- قرن ۱۴ |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | منيرالسادات موسوي |
ناشر: | روزگار |
سال نشر: | 1388 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | https://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1637687 |