سراغ شمالغرب رفتیم تا توان عراق تقسیم شود

گفت و گو با محمدعلی صمدی
در گفت و گو توسط hbinstitution 0

همزمان با اجرای راهبرد شمال‌غرب توسط رزمندگان ایرانی، ارتش بعث عراق در روزهای پایانی فروردین ماه سال 67 به منطقه فاو حمله کرد و توانست هرآنچه را که رزمندگان ایرانی در عملیات والفجر هشت در سال‌های 64 و 65 به دست آورده بودند را پس بگیرد. عراق در ادامه موفق شد جزایر مجنون و شلمچه یعنی ماحصل عملیات‌های خیبر و کربلای پنج را هم پس بگیرد.این اتفاق بی‌ارتباط با تغییر راهبرد ایران نبود، اما عامل اصلی و مهم در سقوط مناطق تصرف‌شده، قوی شدن بیش از اندازه ارتش عراق با حمایت کشورهای غربی بود.

مجله گلف(پایگاه منتظران شهادت): محمدعلی صمدی از پژوهشگران تاریخ جنگ ایران و عراق معتقد است که اگر هم در جنوب می‌ماندیم، باز فاو، جزایر مجنون و شلمچه را از دست می‌دادیم و سقوط می‌کرد، چرا که ارتش عراق به شدت قوی شده بود و ما نیروی کافی برای مقابله با ماشین جنگی دشمن را نداشتیم. ضمن اینکه ارتش عراق در سال پایانی جنگ، بی‌رحمانه و وحشیانه از جنگ‌افزار شیمیایی استفاده می‌کرد. در ادامه گفتگوی سرو با محمدعلی صمدی با موضوع تغییر راهبرد از جبهه جنوب به جبهه شمال‌غرب را می‌خوانید:

 

در سال 66 و به دلیل مسدود شدن جبهه جنوب، فرماندهان تصمیم گرفتند عملیات‌های نظامی را در جبهه شمال‌غرب اجرا بکنند. آیا راهکار دیگری در جبهه جنوب باقی نمانده بود یا اینکه دچار کمبود نیروی انسانی بودیم؟

صمدی: موضوع انسداد در راهکارهای عملیاتی جبهه جنوب پس از عملیات‌های کربلای پنج و کربلای هشت به وجود آمد؛ اما اگر بخواهیم از واژه‌ها به درستی استفاده کنیم و تحلیل صحیحی داشته باشیم، باید بگوییم که در جبهه جنوب جایی مسدود نشد، چراکه مناطق عملیاتی جنوب به‌گونه‌ای نیست که راهکاری مسدود شود، بلکه سپاه دیگر توان اجرای عملیات در جبهه جنوب را نداشت.
سازمان رزم سپاه از عملیات خیبر به بعد، چه به لحاظ ادوات و چه به لحاظ نیروی انسانی، توسعه پیدا نکرد و تمام تلاش فرماندهی وقت سپاه برای تحقق این توسعه به دلایل مختلفی از جمله محدودیت مقدورات کشور و عدم بودجه کافی ناکام ماند.
در سال 66 به لحاظ نظری این توان را داشتیم که در تمامی محورهای جبهه جنوب مانند هور که قبلاً عملیات انجام داده بودیم، مجدد عمل بکنیم. دشمن نیز آماده مقابله با ما بود و خطوط پدافندی خود را مستحکم‌تر کرده بود و اگر قدرت‌مان را متناسب با توان دشمن توسعه می‌دادیم، شاید می‌توانستیم مجدد در منطقه هور یا دیگر مناطق عملیاتی انجام بدهیم، اما امکانات برای سپاه فراهم نبود.

عملیات‌ها را نباید جدای از هم بررسی کرد. هر عملیات در کلیت جنگ تعریف می‌شود. در عملیات خیبر حدود 200 گردان وارد عمل شد و نتیجه‌ای حاصل شد؛ یعنی جزایر مجنون به تصرف نیروهای ایرانی درآمد. برای عملیات بدر، انتظار فرماندهی این بود تا با اضافه شدن 100 گردان بتواند به اهداف محقق نشده در عملیات خیبر دست پیدا کند، اما این امر محقق نشد و عملیات بدر با توان کمتری انجام شد. در عملیات بدر هرچند در ابتدا نتایج خوبی به دست آمد، اما در ادامه با پاتک شدید دشمن نیروهای رزمنده مجبور به عقب‌نشینی شدند. در نهایت پس از چند سال و پس از فراز و نشیب‌های متعدد تعداد گردان‌های سپاه کاهش یافت تا اینکه در سال 66 به حدود 80 گردان رسید. در مقابل دشمن نیز قوی‌تر شده بود. پس جبهه جنوب مسدود نشده بود، بلکه نیروی انسانی ما کاهش پیدا کرده و در مقابل توان دشمن افزایش یافته بود.

سپاه در عملیات کربلای پنج تمام توان خود را تجمیع کرد تا ضربه کاری به دشمن وارد سازد که این کار را هم کرد، اما دشمن به سرعت خود را بازسازی کرد و منتظر اقدام بعدی ما ماند. به نظر بنده در سال 66 بخش عمده ساختار سیاسی کشور از جنگ ناامید شد و نه تنها سازمان رزم سپاه توسعه پیدا نکرد، بلکه بازسازی هم نشد.
فرماندهی سپاه یعنی آقایان رضایی، رحیم صفوی، شمخانی، رشید و رفیق‌دوست که مسئول پشتیبانی بود، بررسی کردند که با 80 گردان نیرو در کدام یک از مناطق می‌توان با احتمال پیروزی عملیات انجام داد. از جبهه حاج عمران تا فاو بررسی شد و فرماندهان به این نتیجه رسیدند که در سلیمانیه عراق و با شرط همکاری اکراد آن کشور می‌توانند پیروزی‌هایی را به دست بیاورند.

فرماندهان امیدوار بودند با اجرای عملیات در جبهه شمال‌غرب، عراق در آن جبهه فعال و جبهه مقابل استان خوزستان (جبهه جنوب) خلوت‌تر شود تا شاید بتوان در آینده در جنوب عملیاتی انجام داد. عراق نیروهای خود را در جبهه جنوب متمرکز و سپاه جدیدی ایجاد کرده بود. فرماندهان امید داشتن با انتقال یکی دو لشکر عراق بتوانند در جبهه جنوب کاری انجام بدهند.
اما متاسفانه عراق متوجه برنامه‌ و هدف ما از تغییر راهبرد شد و با نیروهای اندکی که در جبهه شمال‌غرب داشت، با حملات نیروهای ایرانی مقابله کرد. با وجود اینکه ما در عملیات والفجر 10 یکی از شهرهای عراق را به تصرف خود درآوردیم، ارتش عراق واکنش رزمی نشان نداد. البته عراق شهر حلبچه را بمباران شیمیایی کرد که نتایج عملیات را تحت‌الشعاع قرار داد. بنابراین راهبرد شمال‌غرب براساس توان ما انتخاب شد و این توان اگر حدود 30 گردان می‌بود، در آنجا هم نمی‌شد اقدامی انجام داد و باید به دنبال راهکاری دیگر در جبهه‌ها می‌گشتیم.

 

آقای رضایی فرمانده وقت سپاه اهداف جبهه شمال‌غرب را اهداف بزرگ و مهمی می‌دانستند، به گونه‌ای که شهر کرکوک را به مثابه شهر بصره در جنوب عراق قلمداد می‌کردند. آیا در خصوص اهداف موجود در جبهه شمال‌غرب بزرگنمایی صورت گرفت یا اینکه واقعاً آن اهداف مهم و قابل توجه بود؟

صمدی: کرکوک شهر مهمی در عراق است و 20 درصد نفت عراق از این شهر تامین می‌شود، اما ما توان رسیدن به آنجا و فتح کرکوک را نداشتیم. جبهه شمال‌غرب، جبهه مهمی بود و یکی از انتقادها به فرماندهان جنگ، کم‌توجهی به جبهه میانی به بالا (مهران تا حاج‌عمران) بود؛ چراکه آن جبهه نزدیک‌ترین جبهه به بغداد است و تهدید بغداد نسبت به تهدید بصره موثرتر بود. اما از همان ابتدای جنگ می‌دانستیم که توان تهدید بغداد به لحاظ انسانی و ادوات را نداریم.
کمترین فاصله جبهه میانی و غربی با بغداد، حدود 110 کیلومتر است که این فاصله، شامل یک دشت بدون عارضه و یک دریاچه بزرگ است که می‌توان آن را مانع طبیعی در برابر بغداد درنظر گرفت. اجرای عملیات در یک جبهه 110 کیلومتری، نیازمند حداقل 20 لشکر است. ما در هیچ یک از عملیات‌ها حتی در عملیات کربلای پنج که بزرگترین عملیات‌ ما بود یا در عملیات والفجر هشت که موفق‌ترین عملیات ما بود، 20 لشکر نداشتیم که وارد عمل بکنیم.

ما مجبور بودیم محورهای عملیاتی را براساس توان‌مان انتخاب کنیم. ایران در پایان جنگ 50 میلیون نفر و عراق 15 میلیون نفر جمعیت داشت؛ اما در جبهه‌های جنگ عراق 7 سپاه و یک میلیون نفر رزمنده داشت و ایران تنها 80 گردان نیرو داشت. عراق در ابتدای جنگ 12 لشکر داشت که این رقم در پایان جنگ چند برابر شد. پس ایران نیز برای برتری بر عراق باید توان رزمی‌اش افزایش پیدا می‌کرد. محسن رضایی در سال 65 در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرد که ما برای اینکه سرنوشت جنگ را تعیین بکنیم، به یک میلیون نفر رزمنده نیاز داریم؛ یک میلیون نفر یعنی حدود 21 لشکر. اما هیچ‌وقت این تعداد نیرو برای جبهه‌ها تامین نشد.جبهه شمال‌غرب، جبهه بسیار مهمی است و قطعاً از جبهه جنوب مهمتر است. رضایی همواره مورد نقد افراد بی‌ملاحظه‌ای بود که می‌گفتند جبهه شمال‌غرب مهمتر است. این افراد در پایان جنگ هم که تغییر راهبرد صورت گرفت، می‌گفتند اکنون دیگر دیر است و باید زودتر در این منطقه عملیات انجام می‌شد. در حالی که ما زودتر از آن امکانات نداشتیم.جابجایی نیروها در سال 67 نه برای تحقق آن آرمان بزرگ که تنها به این دلیل بود که با آن تعداد نیرو تنها در آن منطقه می‌توانستیم، عملیات اجرا کنیم.

بعد از عملیات والفجر هشت، موازنه‌ای بین دو کشور به وجود آمد که همه می‌دانستند این موازنه به قبل باز نمی‌گردد و ضربه بعدی تعیین‌کننده خواهد بود. ما ضربه بعدی را در عملیات کربلای پنج وارد کردیم که تعیین‌کننده هم بود؛ چرا که کمر ارتش عراق شکست. اما باید به سرعت به دشمنی که کمرش شکسته، ضربه‌ای دیگر وارد می‌کردیم تا کار ارتش بعث عراق تمام می‌شد؛ اما ما این کار را نتوانستیم انجام بدهیم.
محسن رضایی هرچقدر اصرار داشت و تلاش کرد که با فاصله کمی و در بهار 66 عملیات بزرگی به مانند کربلای پنج اجرا شود، موفق نشد. در نتیجه اجرای عملیات به تاخیر افتاد. عراق موفق به بازسازی و مستحکم‌تر کردن خطوط خودش شد و منتظر حرکت بعدی ما ماند. وقتی نتوانستیم حرکت قابل ملاحظه‌ای انجام بدهیم، عراق با تمام توان وارد عمل شد. از این رو در 28 فروردین 67 فاو را از دست دادیم و اتفاقات پایان جنگ رخ داد.

 

تصور عمومی این است که اگر ما نیروهای خود را به جبهه شمال‌غرب منتقل نمی‌کردیم، می‌توانستیم از سقوط جزایر مجنون، فاو و شلمچه جلوگیری کنیم. آیا چنین تصوری درست است یا غلط است؟

صمدی: چنین چیزی درست نیست. اول اینکه ما در موضع پدافندی معمولاً ضعیف بودیم؛ چراکه قدرت ما آفندی بود. ما هدفمان این نبود که منطقه‌ای را بگیریم و سال‌ها در تصرف خود نگه داریم. هدف ما تا عملیات بیت‌المقدس آزادسازی سرزمین‌های اشغالی و پس از آن گرفتن بخش مهمی از خاک دشمن و خرج کردن آن پای میز مذاکره بود تا جنگ را به سرنوشت مشخصی برسانیم. برخی سرنوشت مشخص را سقوط صدام و برخی دیگر مذاکره با صدام و دریافت حقوق مردم ایران می‌دانستند. از این رو ما نیروی پدافندی نبودیم و جزایر، فاو و شلمچه در موضع پدافندی بودند. عراق نیز هرگاه می‌خواست به ما ضربه‌ای وارد کند، به مواضع پدافندی ما حمله می‌کرد.
دوم اینکه عراق برای پس گرفتن فاو با دو سپاه حمله کرد. ما در آن زمان در کل خطوط‌مان حداکثر 100 گردان (حدود 10 تا 12 لشکر) نیرو داشتیم. یعنی عراق با نیرویی بیشتر از آنچه ما در تمام خطوط خودمان داشتیم، به فاو حمله کرد. ضمن اینکه عراق فاو را به شدت بمباران شیمیایی کرد. گفته می‌شود عراق سه برابر مورد نیاز برای پاک کردن هرگونه علائم حیاتی از فاو، شیمیایی به کار گرفت.
سوم اینکه آمریکا در کنار آب‌های اروند، مانور نظامی انجام داد. پس شما می‌بینید که آن‌ها با چه قدرتی برای پس گرفتن فاو وارد عمل شدند. هر دو طرف می‌دانستند که از دست دادن فاو به معنای تمام شدن جنگ است؛ چرا که دیگر کاری نمی‌شد انجام داد.
شما فرض بفرمایید تمام آن 80-70 گردانی را که به جبهه شمال‌غرب منتقل کردیم، در منطقه فاو حضور داشت. به نظر من نهایتش عراق با آن حمله بزرگی که انجام داد، در مدت زمان بیشتری یعنی اگر در 20 ساعت فاو را تصرف کرد، در 30 ساعت پس می‌گرفت.

 

پس در واقع ما ناخواسته از افزایش تلفات هم جلوگیری کردیم.

صمدی: بله. جنگ ما، جنگ جهانی اول و دوم نبود. ما یک سرمایه انسانی داشتیم که باید از آن به بهترین نحو استفاده می‌کردیم و آن نیروها را هم تا حد ممکن باید حفظ می‌کردیم، چراکه عراق ممکن بود هرلحظه به خطوط ما در مناطق مختلف حمله کند.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *