علی اقبالی دوگاهه، شهیدی که 2 مزار دارد!
سید علی اقبالی دوگاهه، جوانترین استاد خلبان ایران، مورخ 7 مهر 1328 در محلهی «دوگاهه» رودبار گیلان دیده به جهان هستی گشود. شهید اقبالی دوگاهه، که از دوران کودکی خیال پرواز در سر داشت، دیپلم خود را با بهترین نمرات از دبیرستان «امیرکبیر» تهران دریافت کرد و در 13 آذرماه 1346 در حالی که تنها 18 سال داشت در نیروی هوایی ایران استخدام شد.
وی در سال 1354 به تشکیل زندگی مشترک پرداخت و با همسرش «فریده هاشمی» ازدواج كرد(یک بار هم روی آنتن صدا و سیما در برنامهی ماه عسل با ایشان مصاحبه شده است). حالا ثمره آن ازدواج فرزندی به نام «افشین» است كه اگر در اینترنت نامشان را جستوجو کنید خواهید دید که هم اكنون از پزشكان مجرب كشور هستند و مطبشان در بزرگراه ارتش تهران واقع شده.
«سلطان پرواز» در آمریکا
شهید اقبالی دوگاهه پس از چندی برای گذراندن دورههای تکمیلی خلبانی و تفسیر عکسهای هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی به ایالت آریزونای ایالت آمریکا فرستاده شد. ایشان بعد از طی کردن دوره های آموزشی به وطن بازگشت و آموختههای های خود را در پایگاههای تبریز، دزفول، بوشهر به اجرا درآورد.
از جمله دستاوردهای پرافتخار شهید اقبالی دوگاهه می توانیم به کسب رتبه 1 در بینِ بیش از 400 دانشجوی خلبانی از کشورهای گوناگون جهان با لقب خلبان نمونه و ثبت رکوردهایی بیبدیل و بکر در آمریکا یاد کرد که باعث شد به این خلبان متبحر لقب «سلطان پرواز» داده شود.
19 سالگی، رکوردهای خلبانی که شهید علی اقبالی دوگاهه با 200 ساعت آموزش در پایگاه «ویلیامز» ایالت متحدهی آمریکا بدست آورده بود مشمول امتیازاتی بود که تا آن زمان هرگز در آن پایگاه هوایی دیده نشده بود و خلبانی نبود که چنین مقامات عالیرتبهای را به دست آورده باشد. ناگفته نماند، این امتیازات طوری بود که همهی اساتید پرواز هواپیماهای جنگی آمریکا را بهتزده میکرد و همهی آنها واکنشی حیرتناک به هوش علی اقبالی دوگاهه داشتند!
سایر مسئولیتهای شهید علی اقبالی دوگاهه
- سرپرست پستهای راهبردی معلم خلبانی
- رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان ۲۳ شکاری
- افسر ناظر اجرای طرحهای عملیاتی ارتش جمهوری اسلامی ایران
- عضو برجستهای از ستاد نیرو هوایی تهران
«تقدیم به صدام!»
گفته میشود جوانترین خلبان نیروی هوایی ایران روی بمبهایش به زبان انگلیسی مینوشت: «تقدیم به صدام!» و در طرحهای عملیاتیاش طوری برنامهریزی میکرد که خود کابوسی برای صدام شده بود. این شهید نابغه با زیرکی تمام ضربههای مهلکی به صادرات نفت عراق وارد کرده بود و همین باعث شده بود تا صادرات نفت عراق از 350 میلیون تن به صفر برسد!
او همچنین نیروگاههای برق عراق را هم از کار انداخته بود و همین کارها بذر نفرت را در دل صدام کاشت تا برای از بین بردن ایشان چارهای بیندیشد و او را به غیرانسانیترین نحو ممکن به شهادت برساند.
نیمی از بدن در موصل عراق و نصف دیگر در نینوا!
روز عید قربان مصادف با اول آبان ماه ۱۳۵۹ سید علی اقبالی دوگاهه جام شهادت را سرکشید و بعد از بمباران شهر «العقره» در شمال عراق و همچنین در شهر «موصل» هواپیمایش مورد هدف دشمن قرار گرفت. متاسفانه هنگامی که به مرز ایران نزدیک شده بود هواپیمایش دچار سانحه شد و در خاک عراق مجبور به خروج اضطراری گردید و این خروج ناگهانی باعث شد تا مابقی اتفاقات و در نتیجه آسمانی شدن برایش رقم بخورد.
این خلبان ایرانی زنده به اسارت عراقی درآمد و به دستور صدام حسین ملعون برای ایجاد ارعاب و تهدید در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین و قوانین بشری و موافقت نامههای بین المللی رفتار با اسرا عمل کرد و با حالتی جانگداز و رقتآور این خلبان جوان ایرانی را به شهادت رساندند.
بنا به درخواست صدام، دو ماشین جیپ مهیا شد که از سمت چپ و راست به بدن علی اقبالی دوگاهه بسته شده بود و از این طریق بدنش را به دو نیم تقسیم کردند. به صورتی که اکنون نصفی از بدنش در نینوا و نیم دیگر آن در موصل عراق به خاک سپرده شده است.
این جنحه و آدمکشی انقدری وقیحانه بود که دولت عراق حدود 22 سال از اعلام آن خودداری نمود و سعی بر این داشت تا این وحشیگری را به هر طریق از دید عموم پنهان کند. حدودا بیست سال و اندی هیچ نشانی از سرگذشت او در دسترس نبود. تا این که در خرداد ماه 1370، با استناد به گزارشهای اطلاعاتی و عملیاتی، و نامه ارسالی «کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی» با مضمون شهادت سید علی اقبالی دوگاهه و بیانات سایر اسرای ایرانی آزاد شده، کاشف به عمل آمد و نحوهی شهادت حزنانگیز ایشان و محل مقبرههایی که او را دفن کرده بودند محرز شد.
با همکاری «کمیته جستجوی اسرا و مفقودین» و «کمیته بینالمللی صلیب سرخ جهانی»، همراه با پیکرهای مطهر چند نفر دیگر از خلبانان شهید نیروی هوایی، پس از تحمل 22 سال غربت و فراغ از خاک ایران، در اوج ملالت و دلتنگی خانواده، یاران و همرزمانش به وطن بازگشت و بدن تکهتکهاش به شکلی شکوهمند در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی تشییع شد و در پنجم مرداد سال 81 در قطعه خلبانان بهشت زهرا درکنار دیگر خلبانان وطن آرمید.
خلبانی برایش کافی نبود!
فريده هاشمی، همسر صبور و قدرشناس این خلبان شهيد، طی حضورش در برنامهی «ماه عسل» سال 97 و مصاحبهای که با خبرنگار وبسایت نوید شاهد داشته است از علایق متنوع اما حرفهای ایشان چنین میگوید:
«ايشان در مقطع دبيرستان در تهران رشته رياضي خوانده بود. از نظر علايق هنري هم به همه رشته ها از جمله عكاسي علاقه مند بود. دوربين هايي كه مي خريد اكثراً داراي لنزهاي مختلف بودند. هنوز عكس هاي تولد پسرم افشين را كه ايشان گرفته است دارم.
ايشان بهترين دوربين هاي آن زمان را انتخاب مي كرد و تمام لوازمي را كه شايد يك عكاس حرفه اي با آن كار مي كرد ميخريد. به دليل استعداد زيادي هم كه داشت به سرعت نحوه استفاده آن را ياد ميگرفت. علاقه همسرم به عكاسي به گونهاي بود كه هر جا ميرفتيم همه ميگفتند عكاس آمد و به «عكاس هنرمند» معروف بود. مثلاً به مراسم عروسي كه ميرفتيم ايشان دوربين در دست داشت و مرتب عكس ميگرفت. به فيلمبرداري هم علاقمند بود. در فيلم مستندي كه چندي پيش از زندگي شهيد اقبالي ساخته شد [پرندة افلاك] از آن فيلم ها استفاده شده است.
به سینما هم علاقه داشت، تعدادي فيلم مختص نمايش با آپارات مانده كه بيشتر خانوادگي و مربوط به جشن تولدهاي افشين است، فكر ميكنم يك سري فيلم هم مربوط به پرواز و نيروي هوايي باشد. آن ها در هواپيما دوربين داشتند و فيلم ميگرفتند. يك سري عكس هم از هواپيما هست كه مثلاً نوشته صبح زود در عراق، يعني ساعت 6 صبح گرفته شده است.
همچنین ایشان دوست داشت که هر مقوله مورد علاقه اش را نقد و بررسی کند. آنچه را هم که بلد نبود سعی میکرد یاد بگیرد. در واقع یک روحیه پرسشگر و کنجکاو داشت. فکر میکنم قبلاً در تهران به یک دوره مقدماتی خیلی کوتاه آموزش نقاشی رفته بود.
همسرم کار نجاري هم ميكرد و خيلي سليقه از خودش نشان ميداد. مثلاً سرویس تختخواب افشین را پدرش ساخت. نمونه آن را در يك ژورنال خارجی دید و نظيرش را ساخت. قبلش هم عین همان چوب و تمام وسایل نجاری را کاملاً تهيه كرد و اندازههاي چوب خام را دقيق درآورد!
سيدعلي به کتاب علاقهمند بود، البته بیشتر کتاب های فنی و تخصصی رشته خودشان را مطالعه میکرد. به کشاورزی هم خیلی علاقه داشت. آن را در محیط شهرستان و روستا که رفت و آمد ميکرد آموخته بود. يادم است زمانی که افشین به دنیا آمد ما دو سال در بوشهر بودیم. يك منزل جدید به ما داده بودند که هنوز اطراف آن بایر و دست نخورده بود
ايشان به سربازها گفت تا تمام دور منزل را آماده کنند. البته آنجا وسعت زیادی هم داشت. خودش هم بالای سر آنها ایستاد تا دقيقاً هر کاری که لازم بود انجام دهند. قسمتی از آن جا را فضای سبز کردند.
آقاي اقبالي انساني خوش فکر، مجری و مدیر بود. چهل سال پیش در بوشهر واقعاً امکانات زندگی کم بود. حتی خورد و خوراک و لبنیات را از شیراز با هواپيما میآوردند. به خاطر علاق هاي که ایشان نسبت به افشین داشت – مثلاً – برای سوپی که میخواستم برایش درست کنم قسمتی از فضاي کنار منزل را سبزیجاتي مانند تره، جعفری و هویج کاشت. به يك سرباز هم سپرد که به موقع به آن آب بدهد چرا که خودش خیلی درگیر بود.
خاطره ديگري كه دارم اين است كه ايشان يك بار در مورد مسائل فني تعريف كرد براي دوره دانشجويي كه به آمريكا رفته بودم اتومبيل اشكال پيدا كرد كه خودم آن را از روي كتابچه تعمير كردم. بار ديگر كه اشكال پيدا كرد اتومبيلم را به تعميرگاه بردم و به تعميركار توضيح دادم كه چه كاري انجام دادم. تعميركار آمريكايي گفت يك بار ديگر براي من توضيح ميدهي و آن قطعه را باز ميكني؟ گفتم كاري ندارد الان اگر پيچ گوشتي را بدهي اصلاً كل موتور را باز ميكنم و ميبندم. ميخواهم بگويم ايشان انسان با استعداد و باهوشي بود و حافظ هاي بسيار قوي داشت. خوشبختانه افشين هم دقيقاً همانند پدرش است.
علي آقا به آشپزي علاقه داشت و آشپز خوبي هم بود. آن موقع پنكيكهاي خوبي درست ميكرد كه كسي بلد نبود. ما در بوشهر ماهي كه ميگرفتيم ايشان با خردههاي گوشت ماهي «كتلت» درست مي كرد. يك بار شب عيد آن را درست كرد. اين قدر خوشمزه بود كه هر كسي خورد تعريف كرد. علي آقا پيتزا هم درست ميكرد. البته چهل سال پيش در ايران هنوز پيتزا فروشي وجود نداشت يا اگر هم بود خيلي كم بود.
از زبان «افشین»، تنها یادگار شهید علی اقبالی دوگاهه
«اين انتظار آنقدر طولاني شد كه كم كم انتظار به يأس تبديل شد. تا آنكه در سال 1381 به ما اطلاع دادند و گفتند كه ايشان قطعاً شهيد و سپس در نقطه اي از عراق تدفين شده و حالا هم پيكر پاكش را پيدا كردهايم. خوشبختانه به واسطه پيدا كردن پيكر پدرم توانستد بدن هاي مطهر چهار پنج شهيد ديگر از جمله شهيدان بربري، ذبيحي و جهان شاهلو را كه تقريباً كنار همديگر دفن شده بودند شناسايي كنند.
اما تنها چيزي كه باعث شناسايي پدرم و سپس اين تعداد شهدايي كه كنار ايشان بودند شد، همان دو تكه پلاتيني بود كه هنگام شكستگي دستش به صورت دو قطعه «پلاك» توي دستش قرار گرفته بود. اين دو قطعه پلاتين تا زمان شهادت توي دستهاي پدرم وجود داشت و همين به تنها نشانه براي شناختن بقاياي پيكر مطهرش تبديل شد. اين را هم بگويم كه هنوز تمام وسايل پدرم و يادگارهاي عزيز ايشان به شكل دست نخورده نزد ما باقي مانده است.
از جمله در هنگام رجعت پيكر پدر، يك عكس راديولوژي مربوط به همان جراحي در زمان شكستگي دستش و گنجاندن پلاتين در محل شكستگي در اختيار ما بود كه هنگام شناسايي، بسيار به كارمان آمد.
در واقع روزي كه ما را به پزشكي قانوني دعوت كردند و تابوتهاي درگشودهاي را نشانمان دادند كه فقط استخوانهايي از پيكرهاي پاك اين عزيزان در آ نها به جا مانده بود، به راحتي همان عكس راديولوژي را با بقاياي پيكر پدرم تطبيق داديم و ديديم كه تعداد شش عدد پيچ به همراه پلاك داخل استخوان ساعد دستش بود و همه چيز كاملاً درست نشان مي داد.
فقط نميدانم كه چرا جمجمه ايشان كاملاً بريده شده بود. حالا فقط خدا ميداند كه آيا عراقيها از اين بدن در كارهاي مربوط به آناتومي استفاده كرده بودند يا غير از آن…
به هر شكل، بر اساس آنچه مشخص بود، ايشان را به بدترين وجه ممكن به شهادت رسانده بودند. در حالي كه اين رفتارها خارج از عرف بين المللي و قوانين جنگ است. فقط در جنگل اين اتفاقها طبيعي است كه حيوانات همديگر را ميدرند ولي چنين رفتارهاي غيرانسانياي را ما در طول جنگ شاهد بوديم. هرچه فكر ميكنم نميدانم كه صدام واقعاً با خودش چه فكري كرده بود. واقعاً آيا ما نيز با خلبانان آنها كه در خاكمان گير ميافتادند چنين ميكرديم؟!
آن هم در حالي كه اين همه آمدند و شهرهايمان را بمباران و خانوادههايمان را داغدار كردند. آيا ما حتي يك بار هم با آنها چنين برخوردي كرديم و در مقابل آيا درست بود كه آنان چنين كنند؟ آخر، اين چه جنايتهايي بود كه مرتكب شدند؟ فقط خدا ميداند كه صدام با اين همه جنايتي كه كرد چطور بايد در پيشگاه الهي جواب بدهد.»
روح تمام شهدای خلبان شاد و یادشان گرامی باد.
انتهای پیام/
منابع:
وبسایت نوید شاهد