خاطرات و یادهای گذشته، همواره هم خوشایند و شیرین نیستند و گاه لحظاتی تلخ را به یاد می آورند؛ اما چون مشمول گذشت زمان شده اند، آن عبوسی لحظه وقوع را از دست داده اند. انوشه منادی در رمان «سوزه سوزه» چنین فضایی را ترسیم کرده است. او در این کتاب خود از بمباران شهرها می گوید و آژیر قرمز و پناهگاه ه؛ قصه ای که برای خیلی ها آشناست. منادی در «سوزه سوزه» این فضا را در شهر خرم آباد پی گرفته و روایت کرده است. وحید، قهرمان نوجوان داستان و راوی آن است که از پدر و مادرش سخن می گوید و از خواهرش فرشته، از دوستانش و از بازیگوشی هایشان. اما جنگ و بمب با هیچ کس شوخی ندارد. خیلی ها شهر را ترک کرده اند، ولی پدر وحید حاضر نیست این کار را بکند.
پدربزگش هم که پیرمردی دنیادیده است و حالا گوشش سنگین شده، می خواهد در خانه خودش بمیرد. نهایتا خانواده وحید هم به خیل افرادی می پیوندد که از هراس بمباران، شهر را ترک می کنند. با این حال، پدر با تیربارهای دشمن به شهادت می رسد و نوبت سوزه سوزه است که عزاداری در لرستان است و مادر وحید و باقی سوگواران اجرایش می کنند. وحید تاب دیدن این را ندارد که ببیند پدرش را به خاک بسپارند، اما کاظم که او هم پدر خود را از دست داده، وحید را دعوت به صبوری و مردانگی می کند. نثر لطیف و دیالوگ نویسی موفق انوشه منادی، «سوزه سوزه» را به اثری خواندنی بدل ساخته است.