پسری به نام “محمد” دلباختهی دختری به اسم “لیلا” میشود. اما خانوادهی لیلا با ازدواج آن دو مخالفند، سرانجام با اصرارهای لیلا این ازدواج سرمیگیرد و پس از مدتی، آنها صاحب دختری با نام “لاله” میشوند. در این میان محمد تصمیم میگیرد به جبهه برود، اما لیلا مخالفت میکند. بعد از بحثهای بسیار آن دو در این زمینه به نتیجهای نمیرسند و از یکدیگر جدا میشوند و لیلا به همراه دخترش به آلمان میرود. بعد از تمام شدن جنگ، محمد، که اکنون جانباز شیمیایی است و با زنی به نام “طوبی” ازدواج کرده، برای معالجه به آلمان میرود و در بیمارستانی بستری میشود که لیلا در آنجا کار میکند. لیلا و محمد در بیمارستان پس از سالها یکدیگر را میبینند و در این میان لاله درمییابد که پدرش زنده است. بعد از اتمام معالجهی محمد، لاله تصمیم میگیرد به همراه پدر به ایران بازگردد و تا زمانی که پدرش زنده است نزد او بماند.
پلک فراموشی
موضوع: | داستانهای فارسی -- قرن ۱۴ |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | آرزو خمسه کجوری |
ناشر: | فرهنگ گستر |
سال نشر: | 1384 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/739632 |