در دورۀ جنگ تحمیلی «امیر» با خانوادهاش در کرج زندگی میکردند. در روزهای موشکباران، عمه و دخترعمههایش «سالومه» و «سپیده» به همراه عمو و پسرعمویش «اصغر» به علت امنیت بیشتر به خانۀ آنها میآیند. دایی او، «احمد»، دورۀ سربازی را در «دهلران» میگذراند. او در گذشته به «سپیده» علاقمند بود، اما آنها به خواستگاری او جواب منفی داده بودند و پس از آن سپیده با داشتن فرزندی از همسر دلخواهش جدا میشود و این بار با اصغر ازدواج میکند. از سویی «علی»، از دوستان امیر، از «سنندج» به همراه خانوادهاش به کرج میآیند. خواهرش «عطیه» در شهرستان از سربازان تیر خورده و فلج شده بود. در این میان امیر کمکم به عطیه علاقمند میشود. خانوادۀ علی، ارتباط کمی با همسایهها داشتند و این باعث شک آنها شده بود. یکی از همسایهها به نام «فروغی»، شایعه کرده بود که در هنگام اثاثکشی، چیز مشکوکی در وسایل آنها دیده و میگفت آنها جزء کوملهها و استقلالطلبان هستند. «کریم»، پدر امیر به دیدن آقای «اکرامی» پدر علی میرود تا از او بخواهد با همسایهها بیشتر معاشرت کنند تا شک آنها برطرف شود. اما او قسم میخورد که به گروه خاصی تعلق ندارند. مدتی بعد اکرامی تصمیم میگیرد به طور پنهانی با خانوادهاش به جای دیگری نقل مکان کنند. امیر از این قضیه مطلع و با پیگیریهایش با اتفاقات جدیدی روبهرو میشود.
خنده را از من بگیر
موضوع: | داستانهای کوتاه فارسی -- قرن ۱۴ |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | جواد ماهزاده |
ناشر: | هیلا |
سال نشر: | 1387 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1093936 |