جلال ابراهیمی و محمدرضا هاشمی، به هم علاقة زیادی داشتند. جلال همیشه میگفت: «خدا من را دوست دارد، چون به خاطر من محمدرضا را نگه داشته است. اگر به خاطر من نبود، محمدرضا خیلی پیش از اینها شهید شده بود». چندی بعد جلال در عملیات کربلای (4) به شهادت رسید و دوست صمیمی خود را تنها گذاشت. اما خداوند نمیخواست آن دو خیلی دوری همدیگر را تحمل کنند. سه ماه بعد از شهادت جلال، محمدرضا در منطقة کردستان به آن فراق و هجران خاتمه داد و به شهادت رسید. متن فوق یکی از خاطرات رزمندگان لشکر 57 حضرت ابوالفضل (ع) است. نگارنده در کتاب حاضر، در لابهلای خاطرات کوتاه، اما پرمحتوا، گوشههایی از اخلاص، فداکاری و غیرت دینی و در عین حال بیادعایی و گمنامی شهیدان آن لشکر پیروز را به تصویر کشیده است. برخی از عنوانهای این خاطرات عبارتاند از: تبلیغ خون، پیراهن شهادت، نماز اول وقت، جامانده، شهید نماز، بیقرار وداع، ترکش رهاییبخش، حسین آخرین فریاد، و بهترین جای دنیا.

غیرت و غربت
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹-۱۳۶۷ -- شهیدان |
---|---|
محل نشر: | خرم آباد |
نویسنده: | به اهتمام وحید کرماللهی؛ اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان لرستان و ستاد کنگره سرداران و 6200 شهید استان لرستان. |
ناشر: | اردی بهشت جانان |
سال نشر: | 1388 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1780142 |