پس از عمليّات «والفجر8» (فتح فاو) با اينكه همة بچهها خسته و به خواب رفته بودند، اما «محمد جواد» بيدار مانده و بالاي سر بچهها ميگشت و به كمك شهيد «سعيدينيا» گالنهاي بيست ليتري آب را پر كرده و كنار سنگر بچهها ميگذاشت تا صبح وضو بگيرند و نماز بخوانند. او پس از اين كار به نماز شب ميايستاد و در مناجات با خدا آن قدر «الهي العفو، العفو» ميگفت كه بيهوش ميشد.
«عباس» چند مرتبه در جبهههاي حق عليه باطل حضور يافته بود، اما هرگز از اين حضور چيزي نميگفت. پاي او در عملياتي به شدت مجروح شد. آن را گچ گرفته بودند. وقتي به شهر آمد، گفت: «پايم در بازي فوتبال شكسته شده است.» بعدها دوستانش گفتند كه در عمليات زخمي شده است.
آخرين باري كه عازم جبهه بود، تنها دارايي خود را ـ كه يك موتورسيكلت بود ـ به پدرش بخشيد و بدين سان از عروج نزديك خود در عمليات «رمضان» خبر داد.
آخرين باري كه سيد از جبهه به منزل برگشت، دستش را بسته بود و از مادرم خاك تيمم براي وضو ميخواست. هر چه از او پرسيدم كه دستش چگونه جراحت برداشته است، چيزي نگفت. تنها ميگفت زخم شده، و خواستة خود را تكرار ميكرد. بعدها كه از او خواستم لااقل براي من علت را بيان كند، گفت: «چيزي نيست، در عمليات تير به كف دستم خورد و از پشت آن خارج شد.»

سروهای سرخ
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۶۷ - ۱۳۵۹ -- خاطرات |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | غلامعلي رجايي |
ناشر: | صرير |
سال نشر: | 1385 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/800870 |