“اقدس”، دختر انقلابی و جوانی است که پس از پیروزی انقلاب نیز از پا ننشسته و در کردستان به خدمت مشغول است، تمامی خواستگاران از جمله پسر خالهاش را رد میکند. اما پس از فوت پدر، به خواستگاری مردی از اهالی جبهه و جنگ پاسخ مثبت میگوید. “حبیب” و “اقدس”؛ تنها روز عقد کنار یکدیگرند و داماد فردا برای شرکت در عملیات راهی جبهه شده و دیگر بازنمیگردد. تمام سالهای پس از جنگ را اقدس به انتظار بازگشت همسر مفقودش میگذراند و همۀ پیشنهادها برای ازدواج مجدد را ردمیکند. تا روزی که به اصرار بعضی از همکارها، راضی به صحبت با جانبازی از آشنایان میشود، اما همان روز، مرد جانباز به علت صدمههای شدید از بمبهای شیمیایی، راهی بیمارستان شده و اندکی بعد، شهید میشود. اقدس با دلتنگیهایش تنها میماند و روزی که پس از سالها بدن پسرخاله را در عملیات جست وجو یافته و بازپس میآورند همراه با دخترخاله به سختی میگرید. و اکنون امیدی دوباره در وی زنده شده و مطمئن است که حبیبش بازخواهد گشت.

نیلوفر من
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹ - ۱۳۶۷ -- داستان |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | محمد هاشمی |
ناشر: | شاهد |
سال نشر: | 1386 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/1093543 |