متن کتاب چندان فنی و پیچیده نیست. روایت نرم و ساده شروع میشود. راوی خاطراتش را از دوره آموزشی تعریف میکند. فروردین سال 60 را در چهلدختر گذراند. بعد از 3ماه دوره آموزشی، به منطقه عملیاتی نوسود و در گروهان سوم 139، یعنی پاوه و نوسود اعزام شد. راوی نام بسیاری از فرماندهان گروهانش را در حافظهاش دارد. علاوه بر این نام بسیاری از سربازان، افسران، سپاهیها و بسیجیان را که در طول خدمت با او درجبههها حضور داشتند، در پایان صفحه آورده است.
محمدزاده در طول 20ماه خدمت در خطوط مقدم جبهه در 5عملیات مهم شرکت کرد. روایت برخی از وقایع را خیلی دقیق و حسی مینویسد، به گونهای که میتواند خواننده را با وجود گذشت بیش از 3دهه از آن روزها، به فضای جبهه و کوهستانهای سرد و در عین حال مخوف کردستان و باتلاقها و تپهماهورهای گرم خوزستان ببرد.
تیرماه 60 به نوسود میرود. جایی که این تازه سرباز جوان، در اولین قدم در دره شهر «نودشه» با دیدن یک مادر کُرد، یاد مادرش میافتد و دلتنگی وجودش را فرا میگیرد. اما مادر کُرد وقتی او را میبیند برایش دعا میکند. دستهای چروکیده بانوی پیر کردستان او را به وجد میآورد و از آنکه در آن شرایط برای حفظ آب و خاکش میجنگد، احساس غرور میکند.