محسن رضايي در “گمشدهی من” به سرگذشت قرارگاه سري نصرت و نقش شهيد علي هاشمي در آن نگاه تازهاي دارد؛ روايتي كه در شروع كتاب با يك بحران آغاز ميشود. «بعد از عمليات بيتالمقدس، عراقيها دست ما را خوانده بودند و فهميده بودند چگونه عمليات ميكنيم…» و اين آغاز ماجراست.
كتاب شروع خوبي دارد و خواننده را مجذوب خود ميكند كه ادامه بدهد تا بداند بحران كجاست و روش ما (نيروهاي رزمنده ايراني) چه بوده كه عراقيها دستمان را خواندهاند؟ و حالا نقشه جدي چيست؟ و حاصل جلسات مداوم با فرماندهان چه خواهد بود؟
بالاخره نتيجه اين جلسات و با پناه بردن به خدا از طريق كلامش قرآن، انجام عمليات در منطقه «هور الهويزه» است كه اين موضوع خود در ذهن خواننده سوالهاي متعدد ايجاد ميكند:
1- چرا اين منطقه؟ به عبارتي تفاوت هور الهويزه با ساير مناطق چيست؟
2- آيا رزمندگان ما ميتوانند در اين منطقه پيروز شوند؟
3- چگونه اين پيروزي محقق ميشود؟
4- سرانجام چه ميشود؟
و سوالهايي از اين دست كه ذهن خواننده را به خود معطوف ميدارد و كتاب را از روايت تبديل به يك ماجراي اكشن و حادثهاي ميكند و خواننده درگير اين ماجرا ميشود. اما قسمت جالبتر كتاب آنجاست كه پاي «علي هاشمي» به ميان ميآيد و باز سوالهايي ديگر به ذهن خواننده راه مييابد و روايت را جذابتر ميكند.