کتاب ساموئل نوشتهی شمیلا شهرابی، زندگی جوانی را به تصویر میکشد که در زمان جنگ عراق علیه ایران به دلیل اصابت ترکش به کمرش، فلج شده است و توانایی حرکت ندارد.
این کتاب از مجموعه نوجوانان برای ایران آینده، روایتگر زندگی پسری جوان به نام حسن است که در زمان جنگ مجروح میشود. او با کمک ویلچر زندگی میکند و همیشه شبها، کابوسی عجیب و تکراری به سراغش میآید.
این کتاب به تمام نوجوانانی که به ادبیات دفاع مقدس علاقمند هستند، پیشنهاد میشود.
در بخشی از کتاب ساموئل میخوانیم:
حسن حسن، مادر! پاشو داری خواب مىبینى.
حسن، با حرکت دست مادر و صدای مهربانش چشمانش را باز کرد. خیس عرق سرد بود و تمام روح ش درد میکرد.
سالها بود که این کابوس را میدید و همیشه، یک جای این کابوس، از خواب، بیدارش میکرد.
با حرکت چشمها، به مادر فهماند که خوب است.
مادر، دستی به سر و روی پسرش کشید و بوسهای برگونهاش زد و گفت: «ببرم دست و صورتت را بشویم و وضو بگیری، نزدیک اذان صبح است.»
حسن با گیجی بیش از حد، از کابوس! زیر لب، زمزمه کرد، باشه…!
پیرزن رفت که ویلچر را بیاورد، ذهنش برگشت، به پنج سال پیش، روزی که تلفن خانه، زنگ خورد و خدابیامرز «حاجی» جواب داد.
بعد از چند دقیقه سکوت، با بغض گفت: «خدایا، راضیم به رضای تو» و روی دفترچهی کنار دستش، آدرسی را نوشت.