کتب حاضر زندگینامه و خاطرات شهید عبدالرحمن رحمانیان است که به کوشش مهدی فصاحت نوشته شده است. نوشته زیر مقدمه ای بر کتاب “خروشان مثل اروند”، مهدی فصاحت است که توسط عبدالمجید رحمانیان نگاشته شده است: عبدالرحمان از جمع جوانانی بود که در خانوادههای کارگری، زندگی را میگذراندند. خانهشان، در کوچه پس کوچههای تنگ قرار داشت، پدرش کارگری روزمزد بود. نه به حقوق ماهانه تکیه داشت و نه به بیمه بازنشستگی، امیدوار. با دستان خود کار میکرد و تکیه به لطف الهی داشت. غروب، چون خسته از کار باز میگشت، دست و صورت را به وضو میآراست و لب به شکر الهی، آرام، قدم به مسجد محل میگذاشت و نماز مغرب و عشایش را به جماعت میگزارد. و مادر، قانع و شکرگزار، هم، قدر پدر را میدانست و هم، به تربیت فرزندان همت میگماشت. عبدالرحمان، از نوجوانی به کار و کوشش میپرداخت تا کمی از بار سنگین پدر را بکاهد. او به روشنی میدید که در اجتماع فلاکتزده آن روز، جلوههای فساد و تباهی آشکارتر و دینداری پنهانتر میگردد. صلابت دینی خانواده، چشیدن طعم سخت زندگی و بینشی خدادادی، از او جوانی مؤدب و پرتلاش ساخته بود. در آغاز جوانی او با نهضت اسلامخواهی ملت ایران، قرین شده بود. در نخستین فریادهای عدالتخواهی مردمی در مراسم چهلم شهدای تبریز، در شهر جهرم، او نیز فریاد زد؛ فریادی که علیه ستم، علیه حکمرانی طاغوتی و علیه تجاوزگری بود. فریادی که تا آخرین لحظات حیاتش در این دنیا، بر روی رود خروشان اروند، در آغاز زمستان 1365، همچنان بلند بود. فریادی مقدس، که ظلم را به عقب میراند و بر دلهای ستمدیدگان امید میافشاند. عبدالرحمان، که آمیزهای از زهد و تبسم، شوخ طبعی و قاطعیت، عبادت و فروتنی، صلابت و متانت بود، با دم مسیحایی امام خمینی(ره) تولد دوبارهای در عرصه جهاد و شهادت یافته بود. او و دوستانش پیمان مرگ بسته بودند تا از دین خدا که امیرالمؤمنین (ع) شب و روزش را در حفظ و نشر آن وقف نمود، دفاع کنند. از پا ننشستند و هرگز پیمان درونی و نانوشته خود را فراموش نکردند. در شامگاه سوم دی ماه 65، آنها صحنههای جهادی را به نمایش گذاشتند که امروز شنیدن آن به افسانه میماند. نه سرما، نه آب خروشان و استخوانسوز اروند، نه موانع پیشرو، نه رگبارهای گلولههای آتشین بعثیهای کافر، و نه ظلمت شبِ تار، آن مجاهدان راه خدا را از هجوم به تجاوزگرانِ بعثیِ آمریکایی، بازنداشت. آیا کسی میتواند لحظههای مقدس جهاد آنها و عروج ارواح پاک و مقدسشان را به تصویر کشد؟ آیا کسی میداند که سردار عبدالرحمان در آن لحظههای جنگ با جنگ افزارهای مدرن و با موانع گوناگون طبیعی و مصنوعی، چه افکاری داشته است؟ چگونه با خدای خود نجوا کرده و همزمان در مقابل سربهای داغ دشمنان خدا سینه سپر کرده است؟ هرگز، جز خدای آگاه به درون دلها، کسی به این جلوههای مقدس انسانهای پاک و مجاهد پی نخواهد برد. اما اگر کسی، آنچه که دوستان بازمانده و حادثه دیده بازگو میکنند، را بنگارد و ترسیم کند، بیشک کار بزرگی کرده است؛ کاری که نام و یاد آنها را برای نسلهای آینده زندهتر میگرداند. من معتقدم اگر نویسندهای متعهد و دیندار، در هر عرصهای به زیبایی قلم بزند اما حتی به اندازه صفحهای، نوشتههایش را با نام و یاد مردان راست قامت و شهدای عزیز انقلاب اسلامی و دفاع مقدس مزین ننماید، در حق خود و نوشتههایش بسیار کم لطفی کرده است. رفیق شفیق و محقق ارزشمند، آقای مهدی فصاحت، قدم پیش نهاده و برای عبدالرحمان عزیز، کتابی را تدوین نموده است تا آن ستاره راهنشان، راهنمای ما در مسیر بیابان ظلمانی زندگیمان باشد. من دست چنین انسانهایی را میبوسم، زیرا به ارزش کارشان از عمق جان ایمان دارم. خداوند پاداش این کار را در دنیا و آخرت برای ایشان مضاعف گرداند و دعای شهیدان عزیز بدرقه راهشان باشد.”
خروشان مثل اروند
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹-۱۳۶۷ -- شهیدان -- سرگذشتنامه |
---|---|
محل نشر: | تهران |
نویسنده: | مهدی فصاحت |
ناشر: | پيام آزادگان |
سال نشر: | 1393 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | https://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/3544677 |