نه خورشید بود، نه مهتاب، نه ستاره، اما می درخشید. جنسش، از هر چه بود، شفاف بود. تا بود، نام و نشانش، برایش نان نشد. تار و پود وجودش، از عشق سرشته بود و سرقفلی سرای قلبش، در رهن محبت خدا بود و خلق خدا. خاکی بود و ساده و بی پیرایه؛ اما، عطر خدا را داشت انگار! بی هیاهو کارش را انجام داد و … رفت. زنده که بود، مرگ را طلب کرد تا زنده بماند و جاودان برای همیشه. نقاشی معروف شهید چمران نقاشی شهید چمران خیلی رویش تاثیر گذاشته بود: شمع کوچکی که در صفحه ای سیاه می درخشید. می نشست و دقایقی را خیره نگاهش می کرد. می گفت: شهید، مثل همین شمعه که نور کمش هم می تونه در دل سیاهی ها خودی نشون بده… شد راوی شهادت. دو فرزند کافی نیست! شش فرزند داشت. تازه داشت به میان سالی می رسید. شوخی می کرد و می گفت: به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام اقتدا کردم.
شیدایی
موضوع: | جنگ ایران و عراق، ۱۳۵۹-۱۳۶۷ -- شهیدان |
---|---|
محل نشر: | قم |
نویسنده: | تدوين و بازنويسي حميد مشتاقينيا ؛ تهيه معاونت فرهنگي موسسه روايت سيره شهداء. |
ناشر: | شهاب الدين |
سال نشر: | 1389 |
شابک: | اطلاعاتی ثبت نشده |
کتابخانه ملی: | https://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/2103419 |