داستان پسری که میخواست در جبهه بماند. خلیل میگفت: مسئول کارگزینی، پارتی بازی میکند. اسمش میرزاخانی است اما به او آمیرزا عبدالطمع میگفتند. قبول کرد کار پسر را جور کند به یک شرط! یک دور ختم قرآن، هزار صلوات و صد رکعت نماز.