همه جا دود بود و بوی باروت. دهان و دماغمان میسوخت. هر لحظه منتظر بودم یک خمپاره بر سرم فرود بیاید. با فریاد فرمانده بلند شدیم اما شدت انفجار بیشتر شد. یکهو خشکمان زد، یک صف رزمنده ایرانی و نیروی عراقی کنارم بود. همه یکدفعه جیغ زدیم و از هم فرار کردیم .