اسماعیل موجی شده!

دانلود

فرمانده گفت: همه آماده‌اید؟ یکبار دیگه نقشه عملیات را با هم بررسی می‌کنیم. شجاعانه بجنگید و نترسید خدا با ماست. من و اسماعیل با هم بودیم، به اسماعیل گفتم نمی‌ترسی؟ فرمانده بالای خاکریز تکبیر گفت و حمله شروع شد. باران گلوله بود که بر سرمان می‌ریخت. موج خمپاره‌ای پرتم کرد و صورتم روی خار بود.