ما سه تا پسرخاله بودیم که با هم به جبهه رفتیم. به یکی از روستاهای عرب نشین رفتیم که تازه آزاد شده بود. یوسف خیلی شر بود. آنجا که اتراق کرده بودیم یوسف هوس کرد بین دو نخل تاب درست کند. ناغافل موقع تاپ بازی یوسف، خمپارهای کنارمان خورد.