فعالیت شهید چراغی در کردستان و جنگ تحمیلی
رضا بعد از انقلاب در کردستان نیز فعالیت های بسیاری داشت و در جریان گروهک های ضد انقلاب به همراه دوستانش به مریوان رفت و مبارزه کرد و در زمانی که در کردستان بود، تجربه های ارزنده ای در مورد مسائل نظامی و فرماندهی کسب کرد.
چراغی، حاج احمد متوسلیان را به لحاظ نظامی و اخلاقی الگوی خود می دانست به همین خاطر از همان آغاز در مریوان جوهره وجودی خود را نشان داد.
وی در طول حضورش در جنگ مسئولیت های بی شماری داشت، زمانی جانشین سپاه دزلی بود و در زمانی دیگر مسئول محور مریوان، او تقریبا از آغاز سال 1360 تا حدودا اواخر تیر 1361 فرمانده سپاه حمزه در عملیات فتح المبین و بیت المقدس بود و بعد از اسیر شدن حاج احمد متوسلیان در عملیات رمضان و عملیات مسلم ابن عقیل در سومار به عنوان قائم مقام لشکر و از مهر سال 1361 برای مدتی کوتاه معاونت سپاه 11 قدر را که فرمانده آن حاج همت بود، پذیرفت و از آبان سال 61 تا فروردین سال 62 در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک در فکه به عنوان فرمانده لشکر قبول مسئولیت کرد.
شمشیر لشکر
چراغی در عملیات مسلم بن عقیل با سمت فرمانده تیپ 27 محمد رسول االله با سیزده گردان وارد میدان مبارزه شد و همچنین در عملیات والفجر مقدماتی تیپ27، برای استفاده از فنون نظامی به موقع و شجاعت و بی باکی از سوی رزمندگان لقب “شمشیر لشکر” را دریافت کرد. به روایت حسین الله کرم در عملیات محمد رسول الله، نیروهایی که در مسیر های سرد و برفی با سختی در حال برگشت بودند را بغل می کرد و می بوسید. در عملیات بیت المقدس مسئولیت سه گردان را داشت و با جسارت نیرو ها را تا فتح خرمشهر جلو برد و در این عملیات از ناحیه پا مجروح شد. او در طول جنگ حدود یازده بار مجروح شد و خودش میگفت: اگر خدا بخواهد بار دوازدهم شهید می شوم و همین هم شد.
نذر روزه
احمد چراغی برادر شهید نقل می کند: هر وقت رضا به مرخصی می آمد، پدرم فردای آن روز، برای شکرگزاری از سلامتش روزه می گرفت. یک روز که رضا از جبهه برگشته بود گفت: بابا، باز روزه گرفته ای؟ پدر جواب داد برای اینکه تو سالم برگشتی برای سلامتی تو نذر کردم. رضا گفت: “بابا آن قدر روزه می گیری که نمی گذاری به کارمان برسیم نذر کن روزی که جنازه من می آید روزه بگیری” و بالاخره آن روز که رضا به آرزوی خود، و به مقام شهادت رسید بر حسب اتفاق روزه اول ماه رجب بوده و پدر و مادرش روزه گرفته بودند.(برگرفته از کتاب راز آن ستاره)
من یک سپاهی ساده ام...
به روایت همسر شهید چراغی بعد از عملیات بیت المقدس رضا در حالی که پایش در گچ بود با اصرار خانواده اش به خواستگاری آمد او خواسته اش را واضح بیان کرد و گفت من یک سپاهی ساده هستم. در زندگی هیچ چیز برای خودم و از خودم ندارم حقوق کمی را هم که می گیرم، این طرف و آن طرف خرج می شود. بنابراین نمی توانم به دروغ قول بدهم. با توجه به ارزش های اخلاقی که از او شنیده بودم گفتم مارو دست کم نگیرید هر چه باشد ما هم این راه را پذیرفته ایم در این راه هر سختی و مصیبتی که باشد، اگر خدا قبول کند به جان می پذیرم چرا که مسلمان بودن به این سادگی ها نیست و انسان باید مسلمانی اش را ثابت کند. خانواده من هم از رضا خوششان آمده بود بعد از شهادت رضا برادرش تعریف کرد: «رضا به ما گفت از شما نمیگذرم اگر به خانواده آنها بگویید من در جبهه چکاره هستم. چون برای من خیلی مهم است فردی را که برای زندگی انتخاب میکنم، برای مسئولیتم با من ازدواج نکند. خودم هم پس از تحقیقاتی که کردم، فهمیدم ایشان فرمانده لشکر است، ولی به خانواده ام چیزی نگفتم. حتی به او نگفتم که می دانم او چه مسئولیتی دارد.
پرواز به منتهای ابدیت عشق به روایت همت
در عملیات والفجر یک، ابراهیم همت فرمانده قرارگاه ظفر و رضا چراغی فرمانده لشکر بیست و هفت بودند که باید با نیروهای ارتش یکی می شدند و به سمت ارتفاعات «پیچ انگیزه» و «جبل فوقی» می رفتند وآنجا را گرفته و به سوی خاک دشمن برای گرفتن تأسیسات نفتی پیش روی می کردند.
آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۵ فروردین[۶۲] که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟ با لبهایی خندان به من گفت: با اجازهی شما، میخوام برم خط مقدّم. گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همینجا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد. به من گفت: حاجیجان، میخوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الآن اونجا، بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستند. عملیات در همین اثناء از طریق بیسیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر ۱ مکانیزهی سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچههای ما انجام داده. رضا رفت جلو.
چند ساعت بعد خبر دادند:
فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) در خط مقدّم دارد با خمپاره شصت،کماندوهای بعثی را میزند. همین خبر، نشان میداد وضعیت آنجا برای بچههای ما تا چه حد وخیم شده. گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی! مدام میگفتم: رضا، رضا، همّت ـ رضا، رضا، همّت
ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت: حاجیجان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا!… و من فهمیدم رضا شهید شده.(برگرفته از کتاب راز آن ستاره،زندگی نامه شهید چراغی)
آری… رضا به منتهای ابدیت عشق رسید.
ستاره ای که بر روی گونه اش می درخشید
به روایت خواهر شهید رضا چراغی موقعی که پدرم پیکر رضا را در خاک گذاشت، صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد بعد از مدتی رضا را در خواب دید که روی گونه اش چیزی مثل ستاره می درخشید. پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورتت می درخشد؟ وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره از اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این؛ همان قطره اشک است که میدرخشد. (به روایت از کتاب راز آن ستاره؛ زندگینامه سردار شهید رضا چراغی)
او در وصیت نامه خود می گوید:
انَّ الله اشتَري مِنَ الْمؤمِنينَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّه يُقاتِلونَ في سَبيلِ الله فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون فَاستَبشِروا بِبَيعِكُم الّذي بايَعتُم به وَ ذلك هُوَ الفَوزُ العظيم.
همانا خداوند از مومنان جانشان و مالشان را خريد و در مقابل سراي بهشت را قرار داد و مومنان ميجنگند. در راه خدا ميكشند و كشته ميشوند. پس شاد باشيد به معاملهاي كه سودا نموديد و اينست آن رستگاري بزرگ…
خداوندا توفيق عطا فرما كه از جمله كساني باشيم كه خود بشارت به آنها دادهاي كه در اين معامله شركت جويند. واي كه جز تو كس ديگر ندارم. “الهي و ربي من لي غيرك”
از تو خواهانم كه زندگيم را زندگي محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهي
“الّهُمَّ اجعَل مَحيايَ مَحيا مُحمد و آل محمّد و مماتي مماتَ محمّد و آل محمّد”
وقتي كه در زيارت عاشورا ميخوانيم كه:
“يا اباعبدا… إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم و حَربٌ لِمن حارَبكُم إلي يومَ القيامه”
اي حسين(ع) من آشتيم با كساني كه با تو آشتيند و در جنگ و ستيزم با كساني كه با شما در جنگند. (زيارت عاشورا)
چگونه ميتوان در هر زمان در كنار گود نشست و دست از ياري فرزندان حسين كه بيش از هزار سال در شكنجه و تبعيد بسر ميبردند، فرو بست، مگر ميشود مسلمان بود و از رسول اكرم(ص) تبعيت نمود و دوستدار حسين(ع) نبوده باشيم. تشيّع علوي را برگزيده باشيم اما روحانيت را كنار گذارده باشيم. بگذريم، ابداً روحانيت با آن مشخصههاي بارزي كه در هر زمان داشته از كلينيها گرفته تا خميني(ره). هر زمان حافظ اسلام بودهاند و انشاءالله تا انقلاب مهدي(عج) خواهند بود.