پاسداری که برای زنده نگهداشتن انقلاب، ضد انقلاب شد!
به گزارش گلف به نقل از وبلاگ سردار، شهید حسین قجهای در اوج درگیریها در کردستان و آذربایجان غربی در تابستان سال 1358 مدتی ناپدید گشت. ایشان پس از مدتها در ارتباط با این ماجرا اینچنین بیان نموده است:
اوایل غائله کردستان من خیلی کنجکاو شدم که بروم و از نزدیک، کردستانی که این همه دربارهاش حرف میزنند را ببینم. بهتر آن دیدم که خانوادهام از تصمیمی که گرفتهام خبردار نشوند. برای همین به آنها این طور وانمود کردم که از انقلاب بریدهام و می خواهم از سپاه استعفا بدهم.
برای آن که کردستان را به خوبی بشناسم، لباس کردی تن کردم و بدون اینکه به کسی اطلاع بدهم، عازم غرب کشور شدم. رفتم و همه شهرها از جمله سنندج، پاوه، مریوان و… را که دست ضد انقلاب بود، گشتم. آن روزها کافی بود به کسی بهعنوان پاسدار مشکوک شوند. بی برو برگرد سرش را میبریدند. البته سفر بیخطری نبود.
در سنندج ضد انقلابیون جلویم را گرفتند و گفتند که قیافۀ من به پاسدارها میخورد. خونسردی خودم را حفظ کردم. هر چند آمادۀ پذیرش هر خطری بودم، گفتم که ای بابا، من خودم دنبال این پاسدارها میگردم. خیلی جالب بود. خودم تا آن لحظه نفهمیده بودم چه دسته گلی به آب دادهام.
در هنگامیکه هر کس ریش داشت بهعنوان پاسدار دستگیرش میکردند، من لباس کردی پوشیده بودم، متوجه نبودم که محاسنم بلند است. بدجوری گیر کرده بودم . بیشتر فکر این بودم که چگونه اطلاعاتم را به بیرون از آن جا منتقل کنم. ماموریت خود را تمام شده میدیدم. کار خدا بود که آنها دودل بودند.
چند ساعتی مرا در مقرشان نگهداشتند. آنقدر با آنها بحث کردم تا قانع شدند و رهایم کردند. وقتی از دستشان خلاص شدم، اولین کاری که کردم، این بود که رفتم و ریشم را زدم و با خیال راحت بین آنها رفت و آمد میکردم. حتی برای اینکه بتوانم فرماندهان اصلیشان را شناسایی کنم، اعلامیۀ حزب دمکرات و سازمان کومهله را هم برایشان پخش کردم.
شده بودم یک ضد انقلاب و یک کمونیست کامل! سعی میکردم آن جا چیزی ننویسم که اگر دوباره گیر افتادم، کارم خراب نشود. در مدت پنجاه روزی که آنجا بودم، توانستم مقرها، رهبران، پایگاهها و مواضعشان را شناسایی کنم و به خاطر بسپارم تا هنگام حمله از اطلاعات به دست آمده بهترین استفاده را ببرم.
خرمشهر؛معبری به سوی بهشت
15 اردیبهشت ماه سال 1361 بود، بر اساس طرحریزیهای رزمندگان قرار بر این شد تیپ 27 محمد رسولالله، رزمندگان پرچمدار « گردان سلمان» با پیشروی به سمت جادهی اهواز-خرمشهر نخستین مرحله عملیات بیتالمقدس را آغاز نمایند. حوالی ساعت ده شب یگانهای گردان سلمان از رود کارون عبور نمودند و با رسیدن به جاده با نیروهای عراقی جدل و ستیز نمودند. شرایط سخت و طاقتفرسایی بود.
نیروهای گردانهای دیگر در انتظار بودند تا با درهم شکستن خطوط دشمن توسط گردان سردار حسین قجهای بتوانند از دو جهت راست و چپ دشمن وارد صحنهی نبرد شوند. نیروهای تحتامر سردار حسین در ساعت یازده و نیم همان شب در لحظات ابتدایی رسیدن به خط دشمن، در میان حلقه نیروهای بعثی محاصره گشتند. از آنجایی که نیروهای دشمن متوجه حساسیت بالای منطقه بودند، دو تیپ پشتیبان زرهی و مکانیزه را به منطقه نبرد فرستادند.
حاج حسین با دیدن شرایط نهچندان خوب خود و نیروهایش به با صدایی مضطرب اما محکم به حاج ابراهیم همت بیسیم زد و گفت :« … حاجی جان! خط را شکستیم…. ولی الان افتادیم تو حلقهی دشمن دارن از پشت سر و روبرو بچه هارو میکوبند.مفهومه؟!»
حاج ابراهیم اندکی سکوت کرد بعد بدون وقفه با بیسیمی که در دستانش بود روی کانال دو تیپ نجف اشرف و تیپ عاشورا رفت و با آنها هماهنگ شد، این دو تیپ هم از دو طرف به خط دشمن تک زدند و بین آنها و مهاجمین درگیری بالا گرفت اما خط دشمن منهزم نگردید چرا که کنترل کانون منطقه در اختیار دشمن بود و عملکرد تیپهای ایرانی بیفایده بود. از طرفی نیروهای گردان سلمان با نیروهای عراقی فاصله خیلی کمی داشتند و نیروی پشتیبانی قادر نبود از آتش سنگین استفاده کند.
تا حوالی ساعت 02:30 نیمه شب این وضعیت تداوم یافت و وخامت آن بیشتر شد. اوضاع به نحوی پیشرفت که حاج ابراهیم پس از مشورت نمودن با احمد متوسلیان اراده کرد گردان جدیدی را راهی عرصهی نبرد نماید اما قبل از عزیمت آنها قرار بر این شد که گردان سلمان تحت هر شرایطی به عقب برگردند. در راستای این تصمیم حاج ابراهیم همت روی کانال سردار حسین قجه ای رفت و گفت :« ..حسین جان! …باید برگردی عقب»
حسین قجهایاز پشت بیسیم گفت :« اگر من توان شکستن خط محاصره پشت سرم را داشتم چرا برگردم عقب؟ خب، خط جلو را میشکنم میروم طرف خرمشهر! »
دقایقی به مکالمه بین آنها گذشت؛ عاقبت حاج حسین در برابر اصرارهای حاج ابراهیم، تنها گفت :« حاجی جان! یک کلام برنمیگردم. شما هم هر کاری که دلتان خواست بکنید والسلام! »
حاج ابراهیم هم دیگر اصرار را جایز ندید اما در عوض با همراهانش حلقه محاصره را به طرز عجیب و غیر قابل باوری در هم شکستند و به محلی که گردان سلمان قرار داشتند، رسیدند.
آن لحظه بودکه حاج ابراهیم علت اصرار حاج حسین برای عقبنشینی نکردن را فهمید؛ نیروهای قادر به مبارزه گردان سلمان از سیصد و پنجاه نفر به سی و دو نفر رسیده بود و دیگر نیروها شهید و مجروح گشته و در گوشهای صحنه نبرد به زمین افتادهبودند.
حاج ابراهیم با دیدن آتش سنگین اصرارهایش را از سر گرفت تا برگردند اما حاج حسین انکار میکرد و نمیپذیرفت، طوری که حاج ابراهیم همت برای نخستین بار به او گفت :« من به دستور میدهم برگردی! »
اما حاج حسین مصرانه پای حرف خودش ایستاد و گفت :« گردانی را که بچه هایش شهید و مجروح شدند در این قتلگاه رها کنم و برگردم عقب؟ نه حاجی شما برگرد عقب ما به یاری خدا مقاومت می کنیم!»
حاج همت بالاخره پذیرفت و اندکی با دوربین به بررسی مواضع دشمن پرداخت و سپس با حاج حسسین و بچههای گردان وداع نمود و با هر مشقتی که بود از آن آتش سنگین عقبنشینی نمودند. هوا کماکان رو به روشنایی بود و اوضاع مخاطرهآمیزتر…! چرا که یا روشنی هوا بر منطقه آتش هواپیماها و هلیکوپترها تشدید میشد.
ساعت 8 صبح روز بعد در تاریخ 16/02/1361حاج ابراهیم به گردانهای عمار و انصار دستور داد در منطقه ورود کنند و به هر نحوی حصر محاصره دشمن را در هم بشکنند؛ سرانجام با توکل و یاری خداوند ساعت 12 ظهر بعد از 4 ساعت متوالی مبارزه، توانستند حلقه حصر را بشکنند و به محل استقرار گردان سلمان برسند.
هنگام رسیدن این دو تیپ به گردان سلمان، دیگر حتی یک نفر از این گردان زنده نماندهبود؛ همیشگیشان بههمراه حاج حسین دنیای پر رنگ و نگار مادی را رها نموده و به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند.
نامه سردار شهید حسین قجه ای در آستانه ی محرم
سلام و درود به تمام شهیدان صدر اسلام تاکنون ….
عزیزانم چند روز دیگر به عاشورا مانده است به روزی که به انسان درس آزادگی و درس شهادت میدهد و میآموزد که بهترین و عزیزترین و پاکترین رهبران اسلامی که لیاقت داشتند در آن و برای آن به شهادت رسیدند و این را صریحاً بگویم هیچ ناراحت نباشید و ناراحتی شما به جز کفر و گناه چیز دیگری ندارد.
آیا فقط من جگرگوشهی پدر و مادرم هستم؟! در صورتیکه اسلام در خطر است آیا حضرت علیاکبر (ع)، حضرت قاسم (ع)، و غیرهها جگرگوشه مادرشان نبودند؟ آیا من از تمامی آنهایی که هر روز بمبهای متجاوزان، باعث میشود تا به شهادت برسند و نهال اسلام را آبیاری کنند عزیزترم؟!
آیا زندگی را دوست دارید که فرزندتان در کنارتان باشد و به حریم اسلام تجاوز کنند و به نوامیس ملت دست درازی کنند. آن چنان که در شهرهای مرزی خرمشهر و غیره میکنند. کمی به خود آیید و خیلی گستردهتر فکر کنید.
خداوند انشاءالله به همهی برادرانم، خواهرانم، اقوام نزدیکم و همه و همهی همشهریانم شناخت بیشتر و پاکی و تقوا عنایت کند و صبر و استقامت را به تمام مسلمانان اعطاء کند. خانوادهی عزیزم و اقوام مهربانم آرزو دارم طوری پرورش پیدا کنید و در راه خدا و جامعه باشید که از وجود همهی شما من افتخار کنم.
برادر همگی شما حسین قجهای