شهید سید محمد حسین علم الهدی
صدای شهید
عکسهای بیشتر
مزار شهید روی نقشه
فیلمهای مرتبط
کتابهای مرتبط
عملیاتها
نام و نام خانوادگی | سید محمد حسین علم الهدی |
---|---|
نام پدر | سید مرتضی |
تاریخ تولد | 1337-07-08 |
محل تولد | اطلاعاتی موجودی نیست |
تاریخ شهادت | 1359-10-16 |
---|---|
منطقه شهادت | هویزه |
عملیات | عملیات نصر 2 |
مزار | گلزار شهدای هویزه |
زندگینامۀ شهید سید محمد حسین علم الهدی
با از راه رسیدن فصل پاییز 1337 در کوچه پس کوچههای شهر اهواز، ثمرۀ زندگی عاشقانۀ سید مرتضی و سیده بتول، محمد حسین علم الهدی، هستی یافت.
پدرش آیت الله سید مرتضی علم الهدی از علمای سرشناس و فرهیخته و مادرش یکی از شیرزنان شهر اهواز بود که کودکیاش با عصر کشف حجاب رضاخان مقارن گشته بود. در دوران قبل از انقلاب نیز باتوجه به اوضاع ترس و وحشت حاکم بر جامعه، همیشه به حمایت همسر و فرزندانش که در فعالیتهای سیاسی شرکت میکردند، میپرداخت.
سید حسین از همون دوران کودکی، روحاش با قرآن عجین گشته بود. با اینکه شش ساله بود، شروع به آموختن قرآن نمود و در سن یازده سالگی در مسجد به تدریس قرآن و تشکیل جلسات سخنرانی پرداخت. علاوه بر مطالعه و تدریس قرآن، به حوادث اطراف خود نیز بسیار توجه میکرد به طوریکه در سال 1351 زمانی که تازه به سن 14 سالگی رسیده بود، با خبر شد که یک سیرک مصری به همراه رقصندههای مصری وارد شهر اهواز شده اند. با عجله دست بهکار شد و به همراه دوستانش بدون اینکه کسی آسیب ببیند، آن لانۀ فساد را آتش زده و سازمان ساواک نیز هیچ ردی از عاملان آتش سوزی نیافت.
ماجرای فعالیت سید حسین فقط به آتش زدن سیرک مصری ختم نمیشد… او که بسیار جسور و بیپروا بود، حال، دوران نوجوانی خود را طی میکرد که با دوستانش اقدام به تشکیل راهپیمایی در روز عاشورا در شهر اهواز نمود اما، اتفاق تلخی رخ داد … بلافاصله بعد از اتمام مراسم راهپیمایی، توسط ساواک دستگیر و ماهها متحمل شکنجههای سخت گشت. او به عنوان کوچکترین زندانی سیاسی آن دوران بهشمار میآمد و به بند نوجوانان بزهکار منتقل شد.
روزها یکی پس از دیگری در حال گذر بودند و آرمانها و فعالیتهای سیاسی او بیشتر از قبل تقویت میشد. پس از گذراندن دوران متوسطه و اخذ مدرک دیپلم، سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد ادامه تحصیل داد. آنقدر مطالعه کتب تاریخی و سیاسی را فرا گرفته و بررسی میکرد که در طول تحصیل خود در دانشگاه فردوسی، به راحتی جواب شبهات اساتید مختلف دانشگاهی را میداد به طوری که بسیاری از اساتید در کلاسی که او بود شرکت نمیکردند. او در شهر مشهد با روحانیون مبارزی همچون آیت الله سید علی خامنه ای ، عباس واعظ طبسی و…آشنا گشت. در همان سالها با عدهای از دوستان همفکر خود، گروه موحدین را با انگیزۀ مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهی و تکثیر اعلامیههای امام خمینی (ره) در شهر اهواز تشکیل داد که ترور مستشار آمریکایی ( پل گریم ) و فرماندار انتظامی خوزستان ( محمود جعفریان) از برجستهترین کارهای این گروه به شمار میآید.
پس از پیروزی شکوهمندانۀ انقلاب اسلامی ایران، شهید سید محمد حسین علم الهدی مسئولیت کمیته اهواز را پذیرفت و با تشکیل سپاه خوزستان، به عنوان مسئول آموزش سپاه اهواز تعیین شد و تا قبل از آغاز جنگ تحمیلی، زمان خودرا به کارهایفرهنگی اختصاص داده بود. در همان اوایل جنگ نیز، مسئولیت سازماندهی بسیجیان اعزام شده از سراسر کشور در شهر اهواز را بر عهده داشت و هر روز با دقت و نظم، نیروهای اعزامی از شهرستانها را، مدیریت و به سوی مناطق عملیاتی مشخص شده رهسپار میکرد.
زمانی که دولت عراق شروع به بمباران شهر های ایران نموده بود، سید حسین سخنرانی جالب و تاثیر گذاری برای جوانان انجام داد و در سخنانش اشاره مستقیمی به حرکت مردم اهواز در مقابله و رویارویی با رژیم بعثی عراق داشت. مدام میگفت:« چرا جهاد نمیکنید در راه خدا ؟ چرا حرکت نمیکنید در راه خدا ؟ بچههای اهواز منتظر چه هستند؟ آماده جنگ علیه دشمن باشید!»
شهید علم الهدی منطقه هویزه را برای فعالیت انتخاب نمود و برای تشکیل سپاه پاسداران و ساماندهی امور به این منطقه رفت.
وی در چندین حمله غافلگیر کننده و موفقیتآمیز شرکت کرد و در سال 1359 فرماندهی سپاه هویزه را به عهده گرفت. با اینکه هنوز یک ماه از فرماندهی خود نگذشته بود اما محبوبیت بالایی را در میان عشایر کسب نموده و عشایر هویزه را برای اولین بار به زیارت امام خمینی (ره) برد.
16 دی ماه 1359، با آغاز مرحله دوم عملیات نصر معروف به عملیات هویزه، نیرو های پیاده یک کیلومتر جلو تر از نیرو هایزرهی به سمت محل از قبل تعیین شده در حال حرکت بودند اما باتوجه به اینکه حملات عراقی ها سنگین تر شده بود، دیگر امکان ادامه دادن مسیر وجود نداشت و لشکر زرهی اقدام به عقبنشینی کرده و نیروهای پیاده در منطقه جاماندند….
سید حسین علم الهدی که فرماندهی سپاه هویزه را به عهده داشت، در بین رزمندگان نیز حضور داشت. بااینکه از امکانات کافی برخوردار نبودند اما او و همرزمانش تا لحظه آخر با مجاهدتهای فراوان در مقابل دشمن ایستادند و سرانجام با حمله چندین تانک عراقی، شرایط دشوارتر شد. او که به تنهایی با آرپیجی خود سه دستگاه تانک دشمنان بعثی را منهدم نموده بود، با حمله مستقیم تانکها، به همراه تک تک یاران خود، در حالی که در گرسنگی و تشنگی به سر میبرد به شهادت رسید… بعد از به شهادت رسیدن ایشان و همرزمانش نیز پیکر مطهرشان پایمال شنی تانکهای دشمن گردید. بعد از دوسال، پیکر پاکش از قرآن جیبی که همیشه همراه داشت، شناخته شد و اکنون محل شهادت و مزار سید حسین و یارانش به یادمان هویزه معروف و سالانه پذیرای زائران زیادی است.
ما زندگی را در رنج میگذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم. تمام عمر میدویم با این امید که لحظاتی بنشینیم… والبته عمر میگذرد و راحتی و نشستن و آرامش را لمس نمیکنیم زیرا مرتبا از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تقدیم میشود. نیازهای کاذب و مصنوعی که دائما در انسان بوجود میآید، به وسیله تبلیغات است. تلوزیون را روشن میکنید بعد از دوساعت خاموش میکنید، به خودتان نگاه میکیند و سر انجام احتیاج خرید تازه بوجود آمده که قبلا نیاز نداشتید مثلا قبلا دیگ را با خاکستر میشستید امروز حتما باید پودر بخرید… استعمار فرهنگی و فرهنگ زدایی از طریق تقلید، تشبیه و جلب توجه است. با دقت به سخن خدا گوش کنید تا چگونه راه زندگی و راه و هدف و نوع نیازها و خواسته هایمان را از فرهنگ و ایدئولوژی قران بگیریم و به جهانیان ثابت کنیم که قرآن برای همۀ زمان هاست و عمل کردن به آن، برای همه نسل ها….
آیت الله خامنه ای در قسمت آخر برنامه روایت فتح، در خصوص شهید علم الهدی فرمودند:« من وقتی اطلاع پیدا کردم که برادرمون حسین علم الهدی شهید شده، تصویری که در ذهنم نقش بست، تصویر جنگهایی بود در صدر اسلام، که حامیان قرآن و قاریان اصلی قرآن رو در کام خودش میگرفت و شهیدانی از قاریان قران برای جامعه به جای میگذاشت. بخاطر اینکه این جوان جزو افرادی بود که از روی عمق اعتقاد و ایمان به اسلام معتقد بود و اطلاعات اسلامی و دینیاش هم خوب بود.»
من در سنگر هستم. در این خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمایخون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان.
ساعت 1:39 چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علیبنابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او میافتم. او با این آسمان پرستاره سخن میگفت سر در چاه نخلستان میکرد و میگریست. در همین تاریکی شب علی برمیخواست و به نخلستان میرفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده میرفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند.
این خانه کوچک است، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونیهای بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست… صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوشزبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیهتان باد. تنهایی عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است.
خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفتهام. حال میفهمم که علیبنابیطالب چگونه میفرماید:« سجدههای نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاستهایم، متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم؛ مرگ و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده میشویم. حیات قیامت!
امّا در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن میگویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.
آیات جهاد را، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.