شهید مصطفی ردانی پور
صدای شهید
عکسهای بیشتر
مزار شهید روی نقشه
فیلمهای مرتبط
کتابهای مرتبط
عملیاتها
نام و نام خانوادگی | مصطفی ردانی پور |
---|---|
نام پدر | محمد باقر |
تاریخ تولد | 1337-01-01 |
محل تولد | اطلاعاتی موجودی نیست |
تاریخ شهادت | 1362-05-15 |
---|---|
منطقه شهادت | حاج عمران |
عملیات | عملیات والفجر2 |
مزار | یادبود گلستان شهدای اصفهان |
با عمامهاش هر جای جبهه که میرفت از بقیه متمایز بود؛ اما او را نه با عمامهاش میشناختن و نه طلبه بودنش؛ مصطفی را با توسلش میشناختن، توسلهای سر نماز یا موقع مناجات، دشمن او را از سرسختیش موقع جنگ میشناخت اما همرزمانش از بی تاب شدن های وقت مناجات، شهید مصطفی ردانی پور فرمانده قرارگاه فتح سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
مصطفی در اولین روز سال ۱۳۳۷ در محلهای مستضعف نشین دنیا آمد. خانهشان پشت مسجد امام شهر اصفهان بود. پدرش کارگر و مادر قالی میبافت، خرج خانه را از این راه در میآوردند و آبرومندانه زندگی میکردند. با این حال مجالس روضۀ ماهانه در منزلشان ترک نمیشد و مصطفی در چنین فضایی بزرگ میشد.
پس از گذراندن دورۀ ابتدایی وارد هنرستان شد و کمی بعد از خواندن دروس فنی، مدرسه را با این باور که جو طاغوتی دارد، کنار گذاشت. این شد که با مشورت یکی از علما به حوزه رفت. پس از اتمام دروس سال اول حوزه به قم رفت، و ۶ سال در قم به تحصیل علوم دین در حوزه علمیه ادامه داد.
کمی بعد زمزمه انقلاب سر زبانها افتاد. برای مصطفی فرصت خوبی بود تا به مناطق محروم کهکیلویه و بویراحمد و یاسوج برود و مردم را علیه رژیم شاهنشاهی، بسیج و سازماندهی کند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو شورای فرماندهی سپاه یاسوج شد اما کمی بعد همه مسئولیتهایش را به دیگران سپرد و به حوزه قم برگشت.
قائله کردستان سبب شد، مصطفی بار دیگر حوزه و درس را موقتاً رها کند و با مشورت امام به کردستان برود. در آنجا هم مثل یک پاسدار جنگید و هم به رسم طلبگی تبلیغ کرد.
شهریور ۵۹ از راه رسید و جنگ ایران و عراق شروع شد. همان جا بود که بار و بنهاش را بست و رفت تا در کنار پاسداران اعزامی از اصفهان که نزدیک دارخوین مستقر بودند بماند و بجنگد. عموم روحانیون در جنگ برای تبلیغ، ارشاد، هدایت و راهنمایی بچه ها در بحثهای دینی و اعتقادی حضور بهم میرساندند. اما مصطفی در کنار هدایت و ارشاد رزمندهها در میدان نبرد نیز حضور داشت و پا به پای بقیه اسلحه بر دست، میجنگید.
مدتها بود جبهه جنگ راکد بود و عملیات موفقی انجام نشده بود. دلیل اصلیش هم وجود بنی صدر بود که عملکردش منشأ اختلاف رزمندههای ارتش و سپاه شده بود. از همین رو امام بنی صدر را از فرماندهی کل قوا عزل کرد.
پس از آن مصطفی و دیگر پاسداران محور داروخوین، طرح عملیاتی به نام دارخوین (فرمانده کل قوا، روح الله خمینی)، را به عنوان اولین عملیات منسجم سپاه پاسداران، طراحی و اجرا کردند.
در عملیات بیتالمقدس هنگامی که سپاه انقلاب اسلامی گسترش مییافت و مصطفی به فرماندهی سپاه سوم صاحبالزمان(عج) برگزیده شد؛ که متشکل از لشگرهای امام حسین(ع)، نجف اشرف، کربلا و قمر بنیهاشم بود.
در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت. در حین عملیات فتحالمبین در فروردینماه سال 1361، برادر کوچکترش، به درجه رفیع شهادت رسید و خود نیز از ناحیه دست به شدت مجروح و در اثر همین جراحت یک دستش معلول شد. 13 باری مورد اصابت تیر قرار گرفت، اما این مجروحیتها جلوی راهش را نگرفت و مسممتر ادامه میداد.
همچنین این روحانی شجاع در عملیاتهای ثامن الائمه، محرم، چذابه، طریقالقدس، والفجر 1 و والفجر 2 نقش مؤثری داشت او بدلیل عملکرد بسیار خوبی که در جبهه از خود نشان داد کمتر از سه سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد.
مصطفی نمیخواست فرمانده باشد او میخواست همانند بقیه به عنوان یک رزمنده مخلص بجنگد و از معروفیت خوشش نمیآمد همین سبب شد که از فرماندهی دست بکشد و تکانداز شود.
سه سالی میشد که جنگ آغاز شده بود و مصطفی به اصرار و خواست خودش با یک سادات که همسر شهید بود ازدواج کرد اما عمر این زندگی مشترک بسیار کوتاه بود.
از موٰمنان مردانی هستند که به عهدشان با خدا وفا کردند، برخی کشته شدن و برخی در انتظار شهادت
در پانزدهمین روز از مرداد سال 1362 درمنطقۀ حاج عمران زمانی که مصطفی فرماندهی لشگر امام حسین علیهالسلام را در عملیات والفجر2 برعهده داشت، در اثر اصابت تیر به جمجمهاش به عهدش با خدا وفا کرد. پیکر مطهرشهید مصطفی ردانی پور بر خاک مقدس جبههها باقی ماند و هرگز برنگشت.
به نام خدای شهیدان که فرمود شهید بی مرگ است و به پاس خون شهیدان که قلب گرمشان در اسمان شهر جنایت به خون نشست بگذار که همت والایشان را بستائیم و غیرت و تقوایشان را شاید که روزمرگی مان را از تن به زدائیم.
بگذار جاودانگی شهیدان عشق را که در قربانگاهها به قربانگاه به شهادت ایستاد ند ما نیز شاهد شویم که شهیدان پیام خویش را سرخ سرخ در سینه های ما نگذاشتند تا که مرگ بی ثمر و بی رنگ را به جاودانگی شهادتن بدل کنیم .
انان قلبهای لبریز از عشق و صداقتشان را کریمانه ارزانی کردند و خشمگینانه با بیداد در افتادند تا که عجز و حقارت را در انمدرون تکتک ما فروشکنند.
اگر ایمانشان را برای ابد به به ما هدیه کردند اگر ایستاده مردن را به ما اموختند چه نا سپاسی نامردانه ایست که به بی یادشان شب را به سر اریم و بی نامشان روز را بیان غازیم.
چه کسی کربلای سالار ما حسین(ع)را دوباره بپا کرد؟
لحظه هایی که زبان در کام مانده مان قادر به اعتراض نبود و شرافت و تقوی شعور و غیرتمان به غارت می رفت کدامیک تن در ظهر بلوغ عصیان سرخی عاشورا به چشمان بی نورمان تا باندو جز شهید چه کسی باور نکرد که زندگی درغلظت سیه شب تنها فریب خویش است؟
برای زیستن برای رستن از شرک برای رهائی از مرگ و رسیدن به جاودانگی تنها شهید را ه می نماید و صفیر تیز گلوهایش مشعل پر شعله راهی می شود مه خلق خدا را به صبح روشن نوید می دهد .
و به دل ترنم ایات صبح گشته قریب و به منقار شاخه زیتون تا اوج روشن خورشید ها شهید پیمود یکشبه را صدساله راه را اینکه شهید با انفجار قلب پر از ایمان در عمق باور خاموش روحش بذر خجسته ازادگی نشاند قلبی به گرمی خورشید در اسمان شهر جنایت نشست در راستای ثابت فواره های خون صد اغنای قامت پژمرده راست شد.
شز شوق و شور شهادت خنجری دگر دمید من مرگ هیچ شهیدی را باور نمی کنم من با شهید همیشه همشیه باور کردم که انتهای این شب دیجور باقی است فرصت عصیان اینک مزار شهیدان درسینه ی ماست که دوست دارم همه هستیم را ارزانی کنم در پای ایمان و تقوای همه برادران شهید شهیدان برادر-این گلگون پیکر های پر فریادی که در برابر اوج عظمت هایش شرم دارم و شرم از اینکه هنوز ندایشان را جانانه لبیک نگفته ام.
اینک تو ای به هر محرم شاهد ای به هر عاشورا شهید ای به هر کربلا قربانی برخویشتن به بال که امروز خون سرخ تو در کوچه ها می جوشد این قلب توست.
اینک در قلب تک تک ما یک شهید یک شاهد بی شکست نشسته است و ما را با شهیدان پیوندی همیشگیست.