سردار سرتیپ شهید یدالله کلهر
زیر آسمان آبی و زلال باغستانهای شهریار، در روستای «بابا «سلمان»، پسری در حیاط خانه به دنیا آمد که نام او را یدالله گذاشتند. عشق به اهل بیت از همان روزهای بچگی از او مردی با احساسات ناب مذهبی ساخت، به طوری که قبل از رسیدن به سن بلوغ خود را موظف به خواندن نماز و حضور پررنگ در محافل دینی میکرد.
مانند همه کودکان هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران ابتدایی را با هوش و استعداد بالا و نمرههای عالی پشت سر گذاشت. روستایی که یدالله در آن زندگی میکرد فاقد دوره متوسطه بود و او برای گذراندن دوران دبیرستان چارهای نداشت جز اینکه چندسالی ساکن شهریار شود، اما او از این فرصت برای مطالعه کتب دینی استفاده کرد و به تحقیق و مقابله با فرقه ضاله بهائیت پرداخت. صد حیف که به دلیل مسافت طولانی، خانواده اینگونه صلاح دید که او درس را در سال سوم دبیرستان رها و به دیار خودش برگردد.
روشنگری علیه رژیم ستمشاهی
یدالله پس از ترک تحصیل، برای پر کردن اوقات فراغت و کمک به اقتصاد خانواده کارهای مختلفی را امتحان کرد. از کار در تانکر سازی تا برق و سیم کشی ساختمان.او که به دلیل رشد کردن در خانوادهای مذهبی با حضرت امام خمینی آشنایی داشت، خیلی زود به ماهیت رژیم پهلوی پیبرد.
در دوران سربازی با جمع کردن بچهها دور هم، به روشنگری علیه رژیم ستمشاهی پرداخت. دوره آموزشی را در ارومیه گذراند، اما بارها دست به فرار زد. او با اتمام دوران سربازی و بازگشت به شهر خود دست از فعالیت علیه پهلوی برنداشت و همین دوران آغازگر فعالیتهای سیاسی او شد.
اهالی روستا را در مسجد دور هم جمع میکرد و درباره حضرت امام صحبت میکرد، شعارهای تند علیه رژیم میداد، مردم را ترغیب به شرکت در تظاهرات میکرد و گفتن تکبیر میکرد. با اینکه مدتی مورد تعقیب قرار گرفت اما دست از فعالیت و آرمانهایش برنداشت تا جایی که در 21 بهمن 1357 داستان تصرف پادگان باغشاه پیش آمد و در درگیری که با نظامیان ایجاد شد به دلیل مجروحیت مدتی در بیمارستان بستری بود.

یدالله کلهر؛ بنیانگذار سپاه پاسداران در کرج
برای شهید یدالله کلهر که مشاهدهگر ریخته شدن خون های بیگناه دوستان خود در راه پیروزی انقلاب بود، شلوغی و ناامنی های غرب ایران را برنمیتابید تا در مقابل کارشکنیها و فعالیتهای ضد انقلاب آرام بگیرد، به همین دلیل به دنبال فعالیتهای ضد انقلاب، در فروردین 1358به همراه گروهی به آنجا اعزام و به نبرد پرداخت. او به همراه دوستانش جزء اولین افرادی بودند که سپاه پاسدارن را در کرج تاسیس و برای تحقق آرمانهای بلند انقلاب اسلامی از هیچ کوششی دریغ نکرد.
همان روزها بود که ازدواج کرد و خداوند یک فرزند دختر به او عطا کرد.

علمدار جبهههای جنگ ایران و عراق
پس از آنکه ایران توسط بیگانه مورد تهاجم قرار گرفت عدهای از پاسداران سپاه را دور خود جمع کرد و راهی سرپلذهاب و گیلانغرب شد و تا به مقابله با دشمن بپردازند.
جبهههای غرب فرصت خوبی برای نشان دادن توانمندیهای نظامی او بود. پس از آزادی گیلانغرب به همراه نیروهایش به جبهه آبادان رفت و در حسّاسترین شرایط، توانست این شهر را همراه دیگر نیروهای مردمی از سقوط و اشغال نجات دهند. شهید یدالله کلهر توانست با جلب اعتماد مسئولین و نشان دادن استعدادهایش در برنامه ریزی و طراحی عملیاتهای مختلف نقش به سزایی ایفا کند، همچنین تیپ المهدی را تشکیل و خودش به عنوان فرمانده این تیپ برگزیده شد.
کلهر کسی نبود که یک جا متوقف شود، از زمانی که جنگ شروع شد در بیشتر عملیاتها با مسئولیتهای بالا به فرماندهی محور و هدایت نیروها پرداخت. از جمله در عملیات فتح المبین در جایگاه خط شکن افتخار آفرید و در امالرصاص مجروح شد. او که در بیشتر عملیاتها به عنوان خط شکن حضور داشت بارها به دلیل مجروحیت در بیمارستان بستری شد، اما با مقاومت و سرسختی که داشت لحظهای از پای ننشست و هیچ گاه به بهانه جراحت پا، از کار افتادن دست و حتی از دست دادن کلیهاش بر اثر ترکش دست از جبهه و بسیجیها نکشید.
شهید یدالله کلهر؛ فرماندهی به وسعت بلندیهای جولان تا جنوب ایران
او که حالا تواناییهایش در عرصه نظامی و فرماندهی جنگ بر همگان نمایان شده بود اما باز هم در سال 1361 با گذراندن دورههای فشرده تخریب و مربیگری در پادگان امام حسین خود را برای نبرد بزرگتری آماده کرد. سال 1363 همراه گروهی از بسیجیان به سوریه و لبنان اعزام شد، همچنین از بلندیهای جولان دیدن کرد و پربارتر به جبهههای جنوب برگشت و در مقام معاونت تیپ در منطقه فکه و تنگه رقابیه حماسهها آفرید.

حضور در عملیاتها
سالک الی الله
شهید کلهر مجذوب در خدا و راهی بود که انتخاب کرده بود. او به معنای واقعی عاشق بود، عاشق امام خمینی و بسیجیان. فرماندهای شجاع که با تواضع و فروتنی هر چه داشت با دیگران تقسیم میکرد.
با جذبهای که داشت در مواجهه با نیروها با احترام اما شوخ طبع برخورد میکرد. قاطعیتی که داشت باعث شده بود در عین دوستی با نیروهای زیر دستش، اما همه از او حرف شنوی داشته باشند.
مراقب بود حرامی حلال نشود، با دعا و قران خیلی مانوس بود و نماز شبش هیچگاه حتی در جبهه نیز ترک نمیشد.
یکی از دوستنش تعریف میکند: ” یک شبی در جبهه با یدالله دور هم نشسته بودیم و داشتیم با دوستان از خاطرات شهدا میگفتیم. شهید کلهر گفت بچهها دیر وقت هست بروید بخوابید که نماز صبحتان قضا نشود. همه بچهها که رفتند به من گفت به اتاقش بروم و با مفاتیحی که داشت زیارت عاشورا بخوانم. از اول زیارت عاشورا به سجده رفت و شروع به گریه کرد . زیارت نیم ساعتی طول کشید و او بلند نشد. گفتم تو حال خودش باشد و از اتاق بیرون رفتم. برای نماز صبح رفتم بیدارش کنم دیدم هنوز سر از سجده بر نداشته و صدای گریهاش بلند است.
آری سحر همان لحظاتیست که ولی خداوند در حال تضرع و عبادت است ، هر فیضی که از خداوند به او رسد شامل بندهای که شبیه او هم باشد میشود.
یدالله در همین سجدههای سحرگاهی رزق همنشینی با اربابش را از معبود گرفت.
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی * خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصودست * بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
کارت سبز دعوت
شهادت یدالله کلهر از زبان همرزمش؛
“داشتم آماده میشدم برای رفتن به خط مقدم که سردار علی فضلی گفت به یدالله کلهر خبر بدهم برای رفتن به جلسه به عقب برگردد.
برای گردان امام سجاد در وضعیتی که تقریبا در محاصره بودند غذا و مهمات میبردم، شهید یدالله کلهر را دیدم که با قامتی موزون و رعنا در تلاش برای هدایت رزمندگان بود. پیغام سردار فضلی را به او دادم. او سریعا سوار بر ماشین به سمت عقب حرکت کرد . هنوز دویست متر از منطقه دور نشده بود که صدای منفجر شدن گلولهای درکنار ماشینش به گوش رسید. رزمندگان یا حسین گویان به سمت جیپ دوییدن، ماشین در اثر انفجار مچاله شده بود و خون از سر و صورت یدالله سرازیر بود…”
شهید یدالله کلهر که برای ملاقات با خدا لحظه شماری میکرد عاقبلت در دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 و در منطقه شلمچه مانند بسیاری از دوستان همرزم خود عاقبت تذکره معراج به عالم ملکوت را همانند نامش از دستان خدا دریافت کرد و در اثر اصابت گلوله به سرش همچون سردار بی سر کربلا به دیدار اربابش شتافت.

ماجرای شهادت یدالله کلهر از زبان سردار علی فضلی؛
“مرحله سوم عملیات کربلای ۵ بود و ما ماموریت داشتیم که از نهر جاسم به طرف دژی که به جزیره صالحیه منتهی میشد، عملیات کنیم. دشمن فشار زیادی می آورد و گردانهای ما هم جانانه در خط میجنگیدند. شهید کلهر برای تقویت روحیه بچه ها و هدایت عملیات از ما جدا شد. من خیلی نگران حاج کلهر بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده. بنده بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از شهید نورعلی شوشتری اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا وقت عبور دادن حاج یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم. اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که ایشان را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و چون حالش وخیم بود، از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقال دادند. فکر میکنم، حدود ۲۴ ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کرد، چون از بنیه فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بود. از طرفی پزشکان همه سعی و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همه این اوصاف ایشان بهحالت عادی برنگشت و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادتش شد
بخشی از وصیت نامه شهید؛
با سلام و درود بر محمد(ص) و امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمینی، رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان؛ رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله میباشد، حرکت خود را ادامه دهیم. با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم، بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.