محمدرضا کارور تا سن 6 سالگی بههمراه خانوادهاش تابستانها را در فیروزکوه و زمستانها را در قائمشهر و بابل زندگی میکرد. او از همان سنین خردسالی شرایط دشواری را تجربه، و فراز و نشیب بسیاری را تحمل کرد. او در دل مشکلات قد کشید و شخصیتش در بین انبوه سختیها شکل گرفت؛ قرار گرفتن در این شرایط و صبوری و تحمل، باعث شد او نسبت به همسن و سالانش شخص پختهتری به شمار بیاید.
در سن 6 سالگیاش بنا بر تصمیم خانوادهاش راهی «ورامین » شدند؛ دوران ابتدایی در مدرسه «تجلی» نامنویسی نمود، به درس خواندن علاقه داشت و پر از شوق و اشتیاق درس میخواند. از روی توحجه خاص خانوادهاش به او از همان دوران نوباوگی، با افکار و احساسات خالص و پاک مذهبی پرورش یافت. پس از سپری کردن دوران ابتدایی و موفقیت حاصله از آن در مدرسۀ «معین» به ادامۀ تحصیل پرداخت.
حسابدارِ امین!
سال 1354 بود و محمدرضا یک دانش آموز دوم دبیرستانی!
به دنبال کار آبرومندی میگشت و با این هدف راهی تهران شد. در یک چاپخانه مشغول به کار شد و 18 ماه در آنجا فعالیت کرد؛ فشار زندگی شرایطش را دشوار ساخته بود چراکه در طول روز در چاپخانه مشغول بود و شبها تحصیلاتش را ادامه میداد.
پس از کار در چاپخانه، شغل دیگری یافت. در یک بنگاه تجاری بهعنوان حسابدار کسب درآمد کرد، او که انسان درست، صادق و امانتداری بود و بههمین دلیل مورد اعتماد اکثر مردم بود و افراد، اکثر کارهایشان را به او میسپردند.این پسر زحمتکش و سرد و گرم روزگار چشیده، با تلاش بسیارش بر مشکلات مادیاش چیره گشت و خانوادۀ خود را تأمین مینمود؛ او علاوهبر سعی و تلاش در محیط کار، با کوشش و بسیارش با موفقیت توانست در سال 1357 از دورۀ شبانه مدرک دیپلمش را کسب کند.
تلاش در راه براندازی طاغوت
انقلاب آغاز گشت و محمدرضا در بنگاه مشغول حسابداری!
او که از تربیت دینی، مطالعات مذهبی برخوردار بود، سریعا به فعالیتهای سیاسی رویآورد و همراه دوستان انقلابی و همعقیدهاش، در راه مبارزه با حکومت جابر و انقلابی نوین با ریشۀ اسلامی، قدم گذاشت؛ راهی که انتهایش به روشنگری عمدۀ مردم بخصوص مردم مسلمان ورامین ختم میشد، راهی که به پیروزی و ساخت یک جامعۀ عدالتمحور اسلامی میپیوست. او که از صمیم قلب زوال حکومت خائن و فاسد شاه را خواستار بود، با چاپ و انتشار اعلامیهها و سفارشات امام خمینی(ره) در این مسیر، اقدامات مؤثری انجام نمود و نقش مهمی ایفا کرد.
این جوان پور شور انقلابی در ایام پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شبانهروز برای به وقوع پیوستن اهداف و آرمانهای امام خمینی(ره) و انقلاب، از جان و دل مایه گذاشت و فداکارانه تلاش میکرد به کمک همراهانش مراکز نظامی و انتظامی را خلع سلاح و مراکز دولتی را تسخیر کند.
تحولی عظیم در جامعه، تحولی شگرف در وجود کارور
انقلاب با تحول در جامعۀ اسلامی ایران بهواسطۀ پیروزی انقلاب، انقلاب دیگری نیز رخ داد و آن در وجود و شخصیت محمدرضا کارور بود، آنگونه که هر چه از مال دنیا از زمان پیش از انقلاب پسانداز کرده بود، اعم از پول تا لوازم، همه را در مسیر کمک به مستضعفان و محرومان بخشید. بیشتر زمانش را در مسجد «حجت بن الحسن (عج)» صرف امور فرهنگی میکرد و بسیار در تلاش بود تا جوانان محل را به مسجد جذب کند. اوایل سال 1358 در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت رسمی سپاه درآمد؛ او همزمان با خدمت در سپاه، هنگام اوقات فراغت به فعالیتهای مذهبی و فرهنگی در پایگاه میپرداخت و با جدیت تمام، نمایشگاههای مختلفی اعم از نمایشگاه کتاب، پوستر و عکس بر پا کرد و کتابخانهای در آنجا تأسیس نمود. او در راستای تصمیمش برای نمایشگاه کتاب بههمراه دوستانش راهی قم شد و کتب مذهبی را خریده، در نمایشگاه 20 درصد تخفیف روی آنها گذاشتند و در اختیار جوانان قرار دادند.
ناگفته نماند که خرج و هزینۀ این امور را از طریق حقوق مختصری که از سپاه دریافت میکرد، میپرداخت. علاوهبر اینها، به هزینۀ خود روزنامه دیواری تعبیه نمود و از این طریق با گروهکهایی نظیر «منافقین» مقابلۀ فرهنگی مینمود.
محمدرضا دورۀ نظامی را به خوبی آموزش دید و آموختههایش را به جوانان محل یاد میداد. او و دو نفر از دوستانش موفق شدند انجمن اسلامی «پایگاه مقداد» را در حسینیۀ گلپایگانیها تأسیس نمایند و شبانه روز در تلاش بودند ریشۀ بصیرت و بینش انقلابی را در دلهایشان محکمتر و عمیقتر کنند.
در مدرسۀ دخترانۀ ارشاد نمایشگاه عکس و پوستر به پا کرد و با استفاده از طرحی جدید در این مدرسه نظر دانش آموزان را جلب و با این کار تبلیغات گروهکهای آشوبگر را خنثی نمود. از آن پس با آغاز غائلۀ کردستان به آنجا روانه شد و به مبارزه با گروهکهای منافق پرداخت و از خود ایثار و شجاعت را به یادگار گذاشت.
معجزهای در عمق ناامیدی!
جنگ از سوی عراق آغاز شد و بسیاری از خانه و کاشانۀ ایرانیان را نابود ساخت، خانوادههای شهید پرور شریف ایرانی فرزندان دلبندشان را با آرزوی آزادی راهی جبهههای نبرد، و دعای خیرشان را بدرقۀ راهشان میکردند.
شهید محمدرضا کارور در این میان مستثناء نبود، او هم بههمراه رزمندگان دیگر، داوطلبانه راه جبهه را در پیش گرفت. او به مدت قریببر سی ماه در جبهه عاشقانه و خالصانه پرچم جهاد به دست گرفت و آن را با ایثار و شهامتش برافراشته نگاهداشت. شهامتی ستودنی از فرماندهای قابل ستایش!
شهید کارور در این مدت در نوزده عملیات مهم حضور یافت و با درایت و تجارب موفق، رزمندگان تحت فرمان خود را هدایت میکرد. در این راستا چهار بار مجروح گشت و در یکی از عملیاتها به قدری جراحتش زیاد بود که مجبور شد چند صباحی را برای بهبود اوضاع و احوالش در بیمارستان بستری شود.
اوضاع و احوالش به قدری وخیم بود که خانوادهاش دیگر امیدی به زنده ماندنش نداشتند و آمادۀ شنیدن خبر شهادتش بودند؛ اما اینطور نشد! گویا که خداوند قصد نداشت جبهه را با گرفتن فرماندۀ دلیرش در معرض تعرض دشمن قرار دهد؛ محمدرضا ماند! آن هم به طور معجزهآسایی! با بهبودی یافتن نسبی دوباره به سوی جبهه، همان جایی که قلبش را جایگذاشته بود، برگشت. چندین بار طی اجرای عملیات در چنگال اسارت نیروهای دشمن قرار گرفت اما بواسطۀ تسلطی که به زبان عربی داشت بهآسانی از دام آنها میگریخت.
او فرماندۀ زیرک و جانفدایی بود؛ اغلب خودش برای امر شناسایی مواضع عراقیها پیشقدم میشد. در یکی از شناساییها، با شهید ابراهیم همت، فرماندۀ لشکر 27محمد رسولالله (ص) همراه شد؛ بهاتفاق یکدیگر به عمق خاک دشمن رسوخ نموده و علاوهبر شناسایی، به شهر کربلا شرفیاب گشتند و سعادت نصیبشان شد که بارگاه امام حسین (ع) را زیارت کنند.
چندی پس از این، به فرماندهی گردان مقداد منصوب گشت و عملیاتی روی قلۀ کوه آغاز نمود؛ در این جریان با همۀ نیروهای تحت امر خود روی قله محاصره شدند نیروها کماکان از فرط تشنگی به مرتبۀ شهادت نزدیکتر میگشتند که شهید محمدرضا کارور دشت خواهش به سوی آسمانها بلند نمود و دعا کرد که باران ببارد تا هم از حرارت و گرمای حاکم بر فضای منطقه کاسته شود و هم نیروها سیراب گردند؛ همین هم شد! ابر مهر باریدن گرفت و آنها را از رویارویی با مرگ نجات داد.
طی مدتی فرماندهی تیپ 3 سلمان را بهعهده گرفت؛ در این مسئولیت هم به مثال مأموریتهای پیشینش، ایثارگری و غیرت و انسانیت را در دل تاریخ به ثبت رساند. وظیفۀ گردان شهید کارور در اغلب مأموریتها، شکستن خطوط دفاعی دشمن بود، به دلیل کاربلدی و تجارب مثبت و موفقش، دشوارترین وظایف در عملیاتها به او سپرده میشد.او در عملیاتهای والفجر مقدماتی و والفجر 1 در سمت فرماندۀ گردان مقداد وارد عمل شد که در روند آنها نقش مهم و مؤثری ایفا نمود.
وصلتی بهشتی
سال 1360 بود و محمدرضا در اوج مشغله و گرفتاری!
دختر پارسا و مهرویی را برای وصال در نظر داشت، از این رو بخاطر این وصلت و تکامل دینش مرخصی گرفت و راهی تهران شد. در جلسۀ این خاستگاری، کت و شلوار دامادی جایش را به لباس خاکی و نظامی و طلا و پارچه و زینتآلات جایش را به شاخه گلی زیبا و یک پاکت شیرینی داده بود.
خواستههایشان از زندگی مشخص بود؛ در زندگی بدون در نظر گرفتن مال بیارزش دنیا از یکدیگر فقط ایمان، وفاداری، صبر و قناعت را میخواستند. راه وصال هموار شده بود و با خطبهای که شهید باهنر خواند و عقدی که میانشان منعقد گشت، وصلتشان انجام و به پیوند یکدیگر درآمدند.
فاتح خیبر، همچو علی(ع)
نامش محمدرضا بود و رسمش به سان علی(ع)!
فرماندۀ نام آشنای خیبر؛ گمان میبری سردار همت را میگویم؟!
نه؛ فرمانده محمدرضا کارور را برایت تداعی میکنم که در طول زندگانیاش همۀ جان و مالش را فدای وطن و هموطنانش نمود و سرانجام، پس از ایثارگریهای بسیار و اجرای عملیاتهای جانکاه، مانند علی(ع) خیبر را فتح و شمشیر آزادی خواهی و وطندوستیاش تمثال ظلم و ستم را در هم شکست؛ در جریان عملیات خیبر بود که پس از خستگی و تلاشهای بسیار، در تاریخ 8 اسفند 1362 در جزیرۀ مجنون، همان جزیرهای که مأمن گرم عاشقان خداست، راه بهشت را در پیش گرفت و با نوشیدن شهد گوارای شهادت، آسمانها را برای زیستن ابدی برگزید.
خلاصه و ثمرۀ عمر مبارکش شهادت بود و شهادتش، آغازی بر جاودانه شدن او در دلها و یادها.