کودکی شهید حسن احساننژاد
در روزهای سرد زمستان که دمای روستاهای اطراف الموت به زیر صفر درجه میرسید، پسری متولد شد که نام او را به عشق کریم اهل بیت، حسن گذاشتند. پدر و مادری که اگر چه از نعمات مادی دنیا بهرهای نبرده بودند اما با نیروی ایمان و تقوا، با پول قالیبافی و کشاورزی، پسری تربیت کردند که بعدها باعث فخر و مباهات آنان در آسمان و زمین شد.
حسن به واسطه دلگرمی مادری پر مهر، هفت سالگی قدم در راه علم گذاشت و تا پنجم دبستان را در همان روستای کوشک الموت گذراند. او که عزمی راسخ در یادگیری علم داشت، پس از گذراندن دوران دبستان، برای گذراندن راهنمایی و دبیرستان، تمامی مشکلات مسیر، مخارج تحصیل و گرما و سرمای هوا را به جان خرید و با حمایت پدری زحمتکش برای ادامه تحصیل به قزوین رفت و مدرک دیپلمش را با نمرات بالا دریافت کرد. احسان جوانی نبود که لحظهای از وقتش را به بطلات بگذراند، در همین راستا دفترچه آماده به خدمت را بدون فوت وقت گرفت و دوران سربازی را در تهران گذراند.
فعالیتهای شهید حسن احسانینژاد پیش از انقلاب اسلامی
او که در یک روستای محروم رشد یافته بود و محرومیت را با همه وجود خود لمس کرده بود، نمیتوانست تماشاگر بیعدالتی نسبت به مردم باشد، پس با شروع زمزمههای انقلاب اقدام به پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات ضد شاهنشاهی کرد و در این راه با روشنگری بین دوستان و جوانان روستا، تمامی خطرات راه را به جان خرید، آنها را هم در این مسیر با خود همراه کرد و تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی از هیچ کار و تلاشی کوتاهی نکرد.

فعالیتهای شهید حسن احسانینژاد پس از انقلاب اسلامی و پیوستن به سپاه
پس از پیروزی انقلاب، گروهی به نام ” المراقبین” منتسب به آقای خلخالی در کرج فعالیت میکردند. یکی از اعضا که از دوستان نزدیک شهید احسانینژاد محسوب میشد، نقل میکند:
روزی شهید به من پیشنهاد تاسیس بسیج را داد و گفت: ” به دنبال فرمان امام مبنی بر تأسیس بسیج، خوب است فعالیتتان را در قالب بسیج دنبال کنید.”
با پذیرشی که در بچهها دیدیم، اولین پایگاه بسیج را ایجاد و نام آن را به پیشنهاد خود حسن “ کانون نشر فرهنگ اسلامی” گذاشتیم. این حرکت تا جایی مورد اقبال مردم و اهالی قرار گرفت که با حمایت او تعداد اعضا در کوتاهترین زمان به 600 نفر رسید، تا حدی که ساواکیها هم به عضویت آن درآمدند. در واکنش به اعتراض مردم در پذیرفتن آنها شهید احسانینژاد گفت :
” انقلاب کردهایم که اینها درست شوند.”
از آنجا به بعد دیگه معروف شدیم به ” گروه جانی”. تا وارد میشدیم میگفتند” گروه جانیها آمدند”. آنهم به این دلیل بود که فامیلی شهید احسانی نژاد در آن زمان جانی بود.

حسن با همان روحیه ظلم ستیزی و شور انقلابی که پیش از به ثمر رسیدن انقلاب داشت، پس از انقلاب هم در راستای پاسداری از آرمانهای حکومت اسلامی در همان اوایل 1358 به عضویت سپاه درآمد و مدتی مسئولیت امور پرسنلی سپاه پاسداران استان کرج را برعهده گرفت.
او خیلی سریع توانست با نشان دادن تواناییهای خود به عنوان نیرویی تلاشگر و ارزشمند، به عنوان فرمانده گردان سپاه انتخاب شد و پس از شروع نا آرامیها در کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب به صورت داوطلبانه در آن مناطق حضور یافت.
از فشار کاری فلج شد!
در زمان عضوگیری بسیج برای اعزام به جبهه، پسری از خانوادههای سلطنتی و پولدار کرج به عضویت لشگر درآمد و به جبهه اعزام شد. پس از به شهادت رسیدنش، حسن مسئولیت خبر دادن به خانوادهی او را به عهده گرفت و حتی در این اثنا مورد ضرب و شتم هم قرار گرفت. اما بدون اینکه خم به ابرو بیاورد دستور داد تجلیل زیبا و بیادماندنی از خانواده آن شهید انجام دهند. فشار کاری و عصبی به قدری بر روح و روان حسن وارد میشد که یک بار سکته کرد و برای مدتی نیمی از بدنش فلج بود.
فعالیتهای شهید حسن احسانینژاد در دوران دفاع مقدس
با شروع حمله ناجوانمردانه رژیم بعث به خاک کشور، به عنوان مسئول تعاون سپاه ناحیه کرج انتخاب شد و توانست خدمات شایسته و بسزایی را به شهدا و خانواده آنها ارائه دهد و هر جا که لازم به حضور خودش بود، کفن و دفن آنها را شخصا بر عهده میگرفت و آن را برای خود فضیلتی میدانست.
شهید احسانینژاد که توانسته بود تمامی مسئولیتهای محول شده را به نحو احسن اجرا کند، با حفظ سمت قبلی مسئولیت لجستیک سپاه را هم به او واگذار کردند. او با وجود فعالیتهای مختلف و حجم کاری بالا، تمام تلاش خود را در جهت انجام امور لجستیکی انجام داد و پس از حمله مسلحانه منافقین با جان و دل به مبارزه پرداخت و تمام مسئولین کرج را در حمایت و پشتیبانی رزمندگان بسیج کرد.
او به واسطه فضائل اخلاقی و نفوذی که در کلام داشت توانست تمامی امکانات ادارات مختلف را در جهت جبهه و جنگ به کار بگیرد، اما با شروع عملیاتها او دیگر قرار ماندن نداشت، درخواست مرخصی داد و راهی جبهه برای شرکت در عملیات شد.
ازدواج
در سال 1359 با دختر عمهاش ازدواج کرد. روز عروسی مصادف شد با شهادت آیت الله صدر، برای همین مراسم در کمال سادگی برگزار شد و آنها زندگی مشترک خود را شروع کردند. ثمره این ازدواج 2 دختر و 1 پسر شد. همسرش درباره علاقه فرزندان به پدرشان نقل میکند: ” مدتها پس از به شهادت رسیدنش بچهها بهانه او را میگرفتند و دلتنگ نبودش بودند.”

از لجستیک سپاه تا مسئولیت ستاد لشگر
او در هر جایگاهی که قرار میگرفت مدیریت بالا و فعالیتهای درخشانش چشمگیر بود، از تلاشش در لجستیک سپاه کرج تا تامین نیازهای لشگر 10 سیدالشهدا، به طوری که مدتها پس از به شهادت رسیدنش، لجستیک سپاه کرج نمیتوانست به آن روزهای اوج مسئولیت شهید احسانینژاد برگردد.
او حالا به فردی صاحبنظر و کاردان در زمینه لجستیک تبدیل شده بود ، از طرف مسئولین به عنوان مسئول ستاد لشگر انتخاب شد. شهید احسانینژاد با وجودی که همیشه از گرفتن مقام و درجه فراری بود، حالا بر حسب وظیفه و همچنین فرصت حضور بیشتر در جبهه آن را پذیرفت و آن را برای خود تولدی دوباره تلقی میکرد.
او در اکثر عملیاتها با حفظ مسئولیت در ستاد لشگر، حضوری تاثیرگذار و مفید داشت، تا جایی که در عملیات والفجر8 ضمن طراحی، شناسایی و تامین نیازهای لشگر، به همراه فرمانده لشگر در خود منطقه حضور و به هدایت نیروها پرداخت.
شهادت
شهید حسن احسانینژاد همواره آرزوی شهادت را در سر میپروراند، در نهایت پس از سالها تلاش با همرزم با وفا و صادقش “شهید جنگرودی” در عملیات والفجر 8 در 27 بهمن 1364 در کنار رود خروشان اروند مورد اصابت ترکش قرار گرفتند و به آرزوی دیرینه خود شهادت نائل آمدند.
