شهید محمد فدایی
صدای شهید
عکسهای بیشتر
مزار شهید روی نقشه
فیلمهای مرتبط
کتابهای مرتبط
عملیاتها
نام و نام خانوادگی | محمد فدایی |
---|---|
نام پدر | ابوالفتح |
تاریخ تولد | 1336-01-01 |
محل تولد | اطلاعاتی موجودی نیست |
تاریخ شهادت | 1358-11-10 |
---|---|
منطقه شهادت | کامیاران |
عملیات | اطلاعاتی موجودی نیست |
مزار | بهشت زهرای تهران |
شهید محمد فدایی
یکی از آشنایان فدایی نقل می کند : «با محمد کاروان مهمات را به کرمان رساندیم و از آن جا به زاهدان بردیم . در این مسیر ، از مناطق خطرناکی عبور کردیم . منطقه پر از کمینهای ضد انقلاب بود . وقتی وارد شهر زاهدان شدیم ، محمد با شهید قلنبر مشورت کرد و یک مانور پر ابهت در شهر راه انداختیم و با کاروان کامیونهای پر از مهمات در شهر ، یک رژه با شکوه انجام دادیم ، این حرکت در آرامش شهر نقش مهمی داشت.»
محمد فدایی آشتیانی در اولین روز فروردین 1336 در جنوب تهران ، محلهی دولت آباد شهر ری به دنیا آمد. از خانوادههای پرجمعیت و مذهبی به شمار میآمد و ششمین فرزند خانه بود. دبستان نظامیه شهر ری درس میخواند و در عین حال که با انضباط بود ، شرارت داشت.
مادرش فرنگیس خانهدار بود ، پدرش ابوالفتح کشاورزی میکرد و به همین واسطه محمد هم در سالهای نوجوانی در کنار تحصیل به پدر کمک میکرد و کمک حالشبود . هر دو کار را باهم پیش میبرد . هر وقت زمان خالی داشت ورزش میکرد یا کتاب میخواند ، مباحث دینی و قرآنی نظرش را بیشتر از هر چیز دیگری جلب میکرد ، اینها فعالیتهای جدانشدنی از سبک زندگیش بودند.
بزرگتر که شد به هنرستان فنی علاقمند شد و رشتهی برق را انتخاب کرد .
بعد از اینکه مدرک فنی دیپلمش را با موفقیت دریافت کرد خود را موظف دانست تا به خدمت سربازی برود . بعدها با رتبهی خوب در دانشگاه کرمان قبول شد اما چون فعالیتهای سیاسی-فرهگی اولویت اول زندگیش بود از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی صرف نظر کرد
عاشق اهل بیت بود و مخلصانه به آنها ابراز علاقه میکرد ، به خصوص به امام رضا (ع) توجه و التفات خاص داشت . برادر محمد فدایی در یک خاطره از کودکیش نقل میکند : « محمد 5 ساله بود که در حوض حیاط خانه میافتد . هیچ کس در منزل نبود ، اما با حیرت نجات مییابد . وقتی از او پرسیدیم چگونه از حوض بیرون آمدی ، گفت یک آقای سبزپوش من را نجات دادد و گفت:«من امام رضا (ع) هستم!»
در همه حال تا حد امکان به دیگران کمک میکرد و نوعدوستی از صفات بارزش بود ، هر کجا مظلومی میدید طاقت نمیآورد و به دفاع از حقوق مظلوم میپرداخت تا حقی پایمال نشود . بیت المال برایش از هر چیز دیگری مهمتر بود ، یک شب بچه همسایهشان مریض احوال بود ، از او خواستند تا با ماشینی که برای کارش بود بچه را به بیمارستان ببرد اما فدایی قبول نکرد و گفت : « من حاضرم بچه را تا بیمارستان کول کنم یا با ماشین دربست بروم آن جا اما از این ماشین بیت المال استفاده نکنم . » و همین هم شد ، درنهایت ماشین دربست گرفت و با حفظ بیت المال کمک حال همسایه شد!
محمد از همان کودکی با مجالس مذهبی انس میگرفت و حضور همیشگیاش در این مراسمات از او یک شخصیت فرهنگی ساخته بود . یکجا نشینی اذیتش میکرد؛ هر موقع فرصتی پیدا میکرد ساعی و سخت کوش به ایفای نقش در مدرسه ، مسجد و هیأت میپرداخت .
در حین فعالیت های سیاسی-فرهنگی که داشت برادرش توسط نیروهای ساواک دستگیر شد و همین اتفاق مزید بر علت شد تا محمد به عنوان یک چهرهی مبارز ظاهر شود .
او همزمان با این جریانات کتابهای فلسفی میخواند تا به مسائل روز دنیا آشنا شود و این قضیه باعث شده بود تا بتواند به راحتی از پس روشنفکرنمایان چپ و راست و القاطی برآید و به راحتی هر ادعایی را نپذیرد . علاوه بر این ، ورزش ( بخصوص ورزشهای رزمی و باستانی ) هم لاینفک سبک زندگیش بود.
محمد از هر فرصتی برای انجام فعالیتهای سیاسی علیه نظام شاه استفاده میکرد، برایش فرقی نداشت حین خدمت سربازی باشد یا موقعیتی دیگر . از قضا دوران خدمت با اوج مبارزات سیاسی همزمان شد و او طبق معمول در تمام این دوران حضوری شایسته و مستمر در تمام این لحظات داشت.
یکی از حیرت انگیزترین کارهای فدایی این بود که درب اسلحهخانهی نیروی هوایی را شکست و اسلحه ها را به سربازان داد تا از آنها استفاده کنند و نتیجهی این کار تسلط بیشتر نیروها در مقابل گاردهای مسلح بود.
محمد بعد از پیروزی باشکوه انقلاب اسلامی هم از خدمت به انقلاب و انقلابیون دست نکشید و بیش از پیش مقتدرتر از قبل به فعالیتش ادامه داد . بخاطر درایت بالایی که داشت فعالیتهای مهمی به او واگذار میشد ؛ مدتی مسئولیت حراست از ستاد مشترک ارتش را برعهده داشت و بعد از آن هم در کمیته انقلاب اسلامی خدمت میکرد و مدتی هم مسئول کمیتهی حرم عبدالعظیم در شهرری بود.
در منصب بعدیش مسئول بخشی از زندان اوین تهران بود اما بعد از مدتی احساس کرد حضورش در برای مبارزه با عوامل ضدانقلاب کردستان مهمتر است. برای همین به آن جا رفت و « سازمان پیشمرگان کرد مسلمان » را تأسیس کرد تا نقشههای گروهکهای ضدانقلاب را نقش برآب کند . فدایی در تمام این مدت همراه و هم قدم با اهداف و آرمانهای رفیق شهیدش « بروجردی » پیش میرفت .
تمام هدف محمد از این فعالیتهای گسترده مبارزه با عوامل ضد انقلاب بود . پدرش میگوید :« یک بار محمد ، پسر یکی از همسایگان را دستگیر کرده بود . همسایه به منزل ما آمد و من را واسطه قرارداد . باهم به کمیته رفتیم . به محمد گفتم چرا پسر فلانی را گرفتهای ؟! » خیلی جدی پاسخ داد : « پدر جان ! شما در این کارها دخالت نکنید. او را میفرستیم دادگاه ؛ اگر گناهکار باشد ، مجازات میشود وگرنه آزادش میکنند . ما بدون علت کسی را دستگیر نمیکنیم.»
محمد در تابستان 58 عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد ، وی همچنان به وظایف انقلابیش تعهدات کامل داشت و پایبند به ستیز با ضد انقلابیون بود .
همچنین یکی از دوستانش نقل میکند :« منافقین در ساختمانی در خیابان ولیعصر(عج) ستاد مهمی تشکیل داده بودند . خبر که رسید ، محمد سریع چند نفر از نیروهای پادگان ولیعصر (عج) را برداشت و رفت و با قدرت تمام در کمتر از 2 ساعت ، خانه را تسخیر و منافقین را دستگیر کرد.»
وی مورخ 10/11/1358 در شهر کامیاران در آخرین عملیاتی که حضور داشت ، یک شب درگیری بین او و نیروهای ضدانقلاب اوج گرفت و اکثر مناطق عملیات به تصاحب انقلابیون درآمد ، این درگیری یک شب تا صبح ادامه داشت اما متاسفانه در آخرین لحظات هنگام تصرف سنگر اصلی دشمن ، با تیر و سرنیزه به سرش آسیب رساند .
شهید بروجردی در وصف نبود محمد فدایی این شهید با کرامت فرمود :«با شهادت فدایی ، کمرم شکست »