شهید عبدالحمید قاضی میر سعید؛ کودکی خودساخته
شهید عبدالحمید قاضی میر سعید اهل طالقان بود و سال 39 بعد از 3 بچه در تهران به دنیا آمد. از همان کودکی هوش و ذکاوتش بر هیچ کس پوشیده نبود. همیشه یک سر و گردن از خواهر و برادرها و سایر همسالانش بالاتر بود.
عبدالحمید بعد از اتمام دوران ابتدایی، وارد مقطع دبیرستان شد، از همان سالها برای خودش برنامه خودسازی نوشته بود، با اینکه بسیار تلاشگر و با هدف درس میخواند اما در کنارش از مطالعه کتب سیاسی و اعتقادی غافل نمیشد. سال 1357 در کنکور شرکت کرد و موفق شد در رشته پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان پذیرفته شود.
شهید عبدالحمید قاضی میر سعید بعد از انقلاب اسلامی
سال 59 بود که ضد انقلاب در مرزهای غربی کشور به ویژه کردستان غائلهای را به راه انداخت. انقلاب فرهنگی شده بود و تعطیلی دانشگاهها دست حمید را برای حضور در جبهه بازتر کرده بود. این تعطیلی بهانهای شد برای پیوستنش به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
وقتی خبر شهادت دوستش را در پاوه شنید، راهی آن شهر شد و به سپاه پاوه پیوست .در ابتدا مسئول روابط عمومی سپاه پاوه شد. در زمانی که شهید محمد ابراهیم همت فرماندهی سپاه پاوه را برعهده داشت به عنوان قائم مقام او مشغول به خدمت شد.با کشانده شدن جنگ به مرزهای جنوبی کشور، شهید همت راهی خوزستان شد و شهید عبدالحمید قاضی میر سعید در بهمن سال 1360 فرماندهی سپاه پاوه را برعهده گرفت.

دانشگاهها که باز شد بین ماندن در جبهه و رفتن به دانشگاه مانده بود، از چند تن از علما استفتاء کرد و همگی گفته بودند الویت شما تحصیل علم است. به اصفهان برگشت و مشغول به ادامه تحصیل شد. با اینکه دست از فعالیتهای جهادی غافل نشده بود و همزمان درسهای حوزوی هم میخواند، اما به گفته همسرش همیشه نمره “الف” کلاس را کسب میکرد.
حمید برایم نمیماند
شهید عبدالحمید قاضی میر سعید حتی تاریخ اولین دیدارش را در دفترچه یادداشتش ثبت کرده بود. اولین بار که همدیگر را دیده بودند 17 سال سن داشتند. خانههایشان در طالقان کنار هم بود. کلید نداشت، دنبالی راهی بود که وارد خانه شود، دیوار خانههای طالقان کوتاه بود و خانهها به یکدیگر راه داشتند. در همسایه کناری را زد، دختری با چادر سفید در را به روی او گشود.
حمید: میتوانم از روی دیوار شما بروم و در خانه خودمان را باز کنم؟
مهرناز: در سکوت سرش را پایین انداخت و در را چهار طاق باز کرد
و حمید مثل کسانی که دنبالش کردهاند بر روی دیوار پرید و ناپدید شد…
روز خواستگاری حتی نگفت پزشکی میخواند و یا در سپاه مشغول به کار است. تنها گفت: «من یک رزمندة ساده ام. خدا میداند این جنگ کی تمام میشود. من شما را برای همسری انتخاب کردهام و این را سعادت خودم میدانم. شما هم حق دارید با آگاهی کامل انتخاب کنید. آرزوی من شهادت است. اگر خدا قسمتم کند. یقین بدانید زندگی راحتی نخواهیم داشت، اما من هرچه در توان داشته باشم، برایتان انجام خواهد داد.»

مهریهاش شد 14 سکه، آن هم به شرط آنکه سالی یک سکه بدهد و تا وقتی تمام نشده است حمید قول دهد شهید نشود!
و اینگونه مراسم عروسیشان با خرید یک پیراهن، کیف و کفش از ساعت 4 تا 7 در مسجد امام جعفر صادق در تهرانپارس برگزار شد و آخر شب مهمانان را به صرف لوبیاپلو در منزل پدری حمید مهمان کردند.
اینگونه زندگیشان را سال 62 در خانهای کوچک و به دور از تجملات در اصفهان آغاز کردند. خانهای ساده و دانشجویی، با یک گاز، یخچال، تلویزیون و تعدادی ظرف و ظروف. خیلی سریع با همسایهها ارتباط گرفت، تا جایی که وقتی نبود همسرش اصلا احساس تنهایی نمیکرد.
حاصل این عشق، پسری شد که به عشق اباعبدالله نام حسین را برای او برگزیدند. با همه علاقهای که برای حسین داشت، همیشه برای او آرزوی شهادت میکرد.
امیدوار بودم کسی مانع رفتنش شود
چند روز از اسباب کشی به خانه جدید گذشته بود. بهمن 1364 بود، در خانه را زدند، اقای نصیری از دوستان شهید عبدالحمید قاضی میر سعید بود، گفت حمید پیغام داده وسایلش را جمع کنید میخوام به جبهه بروم. به تهران رفتیم، هر چقدر پدر ومادرش اصرار کردند که پایان ترم است، بمان امتحان را بده بعد برو قبول نکرد. قرار بود عملیات بزرگی انجام شود و حمید ماندن را جایز نمیدانست. حضور او در جبهه باعث دلگرمی و امیدورای نیروهای بسیجی بود.
خودش را در جبهه وقف مداوای مجروحین کرده بود. معتقد بود ممکن است در فاصله انتقال مجروحین به بیمارستان جان خود را از دست بدهند، به همین دلیل با حضور در خط مقدم در منطقه فاو، اورژانسی برای مداوای رزمندگان تهیه کردند.

از هیچ کاری برای مداوا ونجات جان رزمندگان دریغ نمیکرد. معتقد بود نباید نیروهای کم تجربه را به خط مقدم فرستاد، زیرا شهادت آنها حس ناامیدی را در بین نیروها بالا میبرد.
تنها چند روزی از حضور شهید عبدالحمید قاضی میر سعید در خط مقدم میگذشت، عملیات والفجر 8 و فتح کردن بندر فاوی که شاهرگ نفتی عراق بود باعث شده بود دشمن را عصبی و آتش را بر روی منطقه بیشتر کند.
با بلند شدن صدای اذان به همراه دوستانش آماده اقامه نماز شد، خبر آوردند که دوستش دکتر کرباسچی و تعدادی رزمنده مجروح شدهاند و به اورژانس آوردهاند، برای رسیدگی به آنها درنگ نکرد که با انفجار خمپاره، در 26 بهمن سال 1364 روح بلند شهید عبدالحمید قاضی میر سعید در آسمانها به پرواز درمیآید.
ما به جز لقای پروردگار سودای دیگری نداریم
« ما جز به لقای او و اطاعت از ولی او سودای دیگری در سر نداریم. پس باید رخت بسته آماده خدمت در هر کجا که انقلاب میطلبد باشیم و خود را به خداوند بسپاریم و دغدغهای از چگونه رقم خوردن سرنوشت نداشته باشیم چه حکمت در دست اوست و ما موظف به انجام وظیفه هستیم.
مردم باید به عوامل این پیروزیها حتما توجه داشته باشند، به یاد بیاورند گذشته را و هیچگاه از یاد آن زمانهایی که به شدت تحت فشار بودند غافل نشوند و به یاد بیاورند که چه عاملی باعث شد که آنهایی که تا دیروز در محاصره بودند و حاکمیت ضد انقلاب در منطقه وجود داشت امروز بسیار راحت و در امنیتی زندگی میکنند و این مطلب را همانا باید که در اسلام و رمز حرکت اسلامی آنها دانست که مردم حرکت کردند و آن حرکت اسلامی آنها بود که ضامن پیروزیشان شد و خواست خداوند را تعلق گرفت که با توجه به آنکه حرکت این منطقه برای حفظ اسلام هست خداوند توفیق و نصرت عنایت فرمود.

بنابراین مردم از این رمز پیروزی حتما غافل نشوند و در وهله اول از امام امت به عنوان رهبر انقلاب، به عنوان ولایت امر و ولایت فقیه نهایت پشتیبانی را بکنند و همان طوری که شخص امام فرمودند پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد و یا ولایت فقیه ادامه خط انبیاست و در خط امام حرکت کنند و پشتیبان ولایت فقیه باشند، از رزمندگان در جبههها همان طوری که تا به حال نهایت پشتیبانی را داشتند و پشتیبانی کردند از این پس هم به همین ترتیب پشتیبانی را ادامه دهند.
تمام برادران را به آیه شریفه “واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا” دعوت میکنم و انشاءالله که خداوند به همه ما توفیق سربلندی در این آزمایش و در این وظیفه خطیر یعنی پاسداری و حراست از اسلام، عنایت بفرماید…»