نمایندهی شغل انبیاء
برای شهید حاج امینی تفاوتی نمیکرد چه کسی پیش روی اوست؛ همسایهها، اقوام یا آشنایان. هرکس که ذرهای ذوق به تحصیل نشان میداد، بدون ذرهای بخل و تکبر راهنماییش میکرد.
زمانی که شهید حاج امینی معلم بود چون شاگردانش اکثرا از قشر مستضعف و بی بضاعت بودند او با ساده ترین لباس به مدرسه میرفت و میگفت: میخواهم همرنگ شاگردانم باشم نمی خواهم بین من و آنها فاصله ای باشد.
به لحاظ همین امر اکثر اوقات را با شاگردانش میگذراند، با آنها والیبال بازی میکرد و حلال مشکلات مالی و خانوادگیشان بود. تا آنجا که همسر ایشان بیان میکند آنها بر سر مزار حاج عباسعلی خون می گریستند، چون نه تنها معلم بلکه دوست و دمساز خویش را از دست داده بودند.
شهادت
سرانجام عباسعلی حاج امینی اول آبان ماه سال 62، در حالی که هنوز سمت فرمانده محور لشگر 8 نجف اشرف را در دست داشت، در پنجوین عراق به سبب اصابت ترکش به سمت سینهاش به فیض شهادت نائل شد و حالا سالهاست که پیکر بیجان ایشان در قطعه 2 ردیف 11 شماره 36 مزارستان نجف آباد آرام گرفته.
همسر عباسعلی حاج امینی دربارهی روزهای قبل از شهادت ایشان میگویند:
«آخرین باری که شهید حاج امینی به جبهه اعزام می شد، روحیه دیگری داشت . حالات و رفتارهای او به نحو محسوسی تغییر کرده ، تضرع و زاری او بیشتر شده بود.او تقریبا از تمامی اقوام و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید و سفارش ما را به اقوام کرد. آنقدر این کارها را با عجله انجام داد و برای رفتن شتاب نمود که با دوچرخه به زمین خورد و دستش بشدت مجروح شد ولی حتی برای پانسمان دستش درنگ نکرد و سریه و عاشقانه به جبهه شتافت. گویی ندای پیک شهادت را می شنید.»
وصیتنامهی شهید عباسعلی امینی
بسم الله الرحمن ا لرحیم یا ایها الذین آمنوا خذوا حذرکم فانفروا ثبات اوانفروا جمیاً. بادی که شفق به خون نشیند. تا آنکه سپیده پر بگیرد. در حالیکه روز دارد به آخر میرسد و با تاریکی هوا نبرد اسلام و کفر آغاز میشود خواستم چند کلمهای بنویسم تا شاید قدری از التهابات درونیام را بر روی کاغذ بیاورم و شاید ذرهای از آتشی که درونم را میسوزاند به بیرون انتقال دهم شاید بتوان گفت مهمترین چیزی که روح را صفا میبخشد و انسانها را از آلایشها پاک میکند جهاد است و جهاد فی سبیل الله و دست و پنجه نرم کردن با سختی ها انسان را به خدا نزدیکتر میکند و جبهه جایی است که انسان بتواند در آن خدا را ببیند و خدا را مشاهده کند در هر قدم جبهه بدون اینکه احتیاج به فلسفه باشد خدا برای انسان اثبات میشود و انسان خدا را مییابد و در جبهه است که انسان عشق را میشناسد و به معنای واقعی عاشق میشود و عشقی بهتر از عشق به حق وجود ندارد. من یک سخنی با برادران دارم، این که فقط بیاندیشند و بفهمند چون اندیشه است که انسان را تجلی میدهد و اندیشه است که ارزش هر چیزی را برای انسان معلوم میکند و برادران من مواظب باشید ارزشهای کاذب شما را نزند و مواظب باشید ضد ارزشها را برای خودتان ارزش قرار ندهید. برادران معیار انسانیت پول و ثروت و مدرک نیست این ها اسباب است که ما را از هدف اصلی خود دور میسازد و معیار انسانیت قرب به خداوند است. و هر چقدر انسان خود را به خدا نزدیکتر کند با ارزشتر است و بیشتر طعم زندگی را میچشد و هرچه خود را از خدا دور کند زهرهای زندگی بیشتر ذائقهاش را میآزارد و شاید بتوانم که بگویم علی علیهالسلام بیشترین لذت را از زندگی میبرد چون فاصلهای بین خود وحقیقت نمیدید و چون حقیقت را میشناخت ارزشهای کاذب را نیز میشناخت و آنها را نفی میکرد. پس ما هم باید که قائدمان علی باشد و ضد ارزشهایی را که نفی کرده بشناسیم تا بتوانیم علی گونه باشیم و در ضمن قرب به خداوند بزرگترین اطاعتش کنیم و او را یاری نمائیم تا بر معاویه به زمان پیروز شود و بتواند حق را در زمین استوار سازد. در پایان اضافه میکنم که آن صلاحیت را داشته باشم که امام را مرا به عنوان یک سره کوچکش و اسلام را یک پیرو کوچکش که چیزی چیز خون خود+ برای هدیه ندارد قبول کند.
والسلام من اتبع الهدی. 61/11/